تو رو خدا کمکم کنین خیلی حال دلم گرفته است خیلی یه چیزی بگین امید به زندگی پیدا کنم یه چیزی بگین از حسادت کم کنه نمیدونم چرا اصلا دوست ندارم مادر شوهرم با شوهرم جایی برن حالم از این حسادت بهم میخوره چون میدونم آخرش خودم اذیت میشم و اونا هر چی تو اقبال باشه هست الان چند روز پیش مادر شوهرم گفت با علی ما بریم گرمه بریم روستای پدریش گوجه هامونو جمع کنیم مگه اون خودش شوهر نداره حالا نشده بگن یه بار پاشین شما برین دور بزنین کارشون گوسفندا و کشاورز بچه ها یعنی الان همش فکر میکنم اون با مامانش دارن میرن روح و روانم بهم میریزه درسته مادرش ولی ما یه ماه نرفتیم بیرون فقط دیشب و یه شب دیگه رفتین عروسی یه چیزی بگین آرومم کنین حالم بهتر بشه خون بابامم همش بین داداشم ۸ سالشه و زن بابام دعواست بعد از ظهر و از امروز به بعد میخوام برم کشمش کردن انگور به سیم کنم یه جوریم بچه ها باورتون میشه تنها امیدم شماهایین
از بس این بحث ها رو خوندم تا به کلمه مادر شوهر رسیدم ادامش نخوندم خسته شدم
موفق باشی
توهم باشوهرت اینا برو
بنویسد تمام حس و حال الانتون رو کاغذ ببنوسید آنوقت ببینید سر چیزهای الکی خودتو اذیتت میکنی آروم تر میشی
با آب حرف بزن آب روان هست و جریان داره همه چیز با خودش می‌بره
مادرش هس حق گردنش داره
نیکی به پدر و مادر از واجبات هس
تاپیکت تکراریه دوست عزیز بگرد دنبال موضوع جدید
عزیز بر اینکه تمام زندگیت و تمرکزت رفته رد شوهرت من خودمم اینجوری بودم.بر زندگیت برنامه بزار .حالا ک اون میره توام ی کاری ک دوس داری انجام بده .کتاب بخون.ورزش کن.با دوستات برو بیرون .برو ب خودت خرید کن حتی شده ی گل سر یا شال و روسری .بر خودت برنامه داشته باش کمتر رو شوهرت تمرکز کن رو خودت و برنامه هات و هدفات تمرکز کن
اروم باش دختر سکته نکنی
چرا باید حسادت کنی مگه چی شده حالا
ببین این حسادت باعث میشه تواز شوهرتو ومادرشوهرت متنفربشی واین تنفرتبدیل به خشم وکینه و انتقام میشه ومیدونی بعدش چقدرپیامدهای بدی داره.اروم باش بجای حسادت دعاکن وازخدابخواه این حسادت رو ازت بگیره واگه واقعا خودت درد بدون مادرروکشیدی نبایدناراحت باشی بلکه خوشحال که اینقدرصمیمی هستن باهم.اگه بجای مادرشوهرت مادرخودت بودبازم اینجوری حسادت میکردی چون واسه تو اینجوری نبوده حالا بایدحسادت کرد
