خیلی ناراحتم. این چند ساله انقد تو جر و بحث و درگیری بودم. انقد حرص خانوادم خوردم. خسته شدم. نه مامانم دوستم داره نه پدر دارم. مامانم بهش میگم میگه دیگه من مادر خوبی برای تو نیستم. نه کسی هست تو این جامعه بشه بهش اعتماد کرد. نه به ازدواج امیدی دارم چون دیگه تحمل سختی ندارم. امروز زنگ زده بودن بیان برا خواستگاری من حتی حال نداشتم بلند شم خونه مرتب کنم. نمیدونم این چه زندگیه آخه. تو رو خدا کمکم کنین. پیشنهادی چیزی. خستم از این حس های بد.