میتوان با پنجه های خشک ... پرده را یک سو کشید و دید ... در میان کوچه باران تندی می بارد ... کودکی با بادبادکی رنگی .. ایستاده زیر یک طاقی ... گاری فرسوده ای میدان خالی را .... با شتابی پرهیاهو ترک میگوید.... آری... میتوان بر جای ماند
خونمون جن داره متمئنم خیلی سروصدا میکردن شبا درو میبستم صب باز بود هر شب ساعت ۱۲سروصداها شروع میشد بعدش شوهرم رفت پیش یه دعانویس ازون روز بع بعد صداهاقط شد درهم باز نشد