بچه ها مامان بابام ی چن روزی رفتن شهرستان من نرفتم باهاشون و اینکع نامزدم گفتم خونه خودمون میمونم عشق و حال میکنم خلاصه اینکع نامزدم گف بیا خونع ما خونع حوصلت سر میره اسیر میشی میخای واسه من غذا درست کنی قبول کردم دیشب مادر شوهرم با خواهر شوهرم بیرون بودن برگشتن من تو اتاق بودم اومدم دیدم خواهر شوهرم داره کیک میخوره تعارفم نمیکنع خیلی ناراحت شدم اینکع میتونستن ی دونع هم به من بخرن گشنه نیستم ولی خیلی ناراحت شدم بلاخره منم مهمون بودم بعدش با نامزدم رفتیم خونع ما تا لباس برداریم بعد رفتیم مغازه بابام کلیدش دست ماس سوپر مارکته تا کولرشو خاموش کنیم من رفتم کلی وسیله برداشتم تهشم ی تیکه انداختم گفتم از اینجا برداریم منت نباشه به ما ک نمیدن بخوریم نامزدم گف منظورت چیه کی به تو کسی نداده بخوری منم گفتم هیچی ولش کن اونم عصبی شد بهش گفتم خیلی ناراحت شد گف من ته این ماجرا رو در میارم گفتم مرگ من نگو منو آدم بده نکن اومد خونع به مامانش گف البته پیش من نگف اونم گفته بخدا قصدی نداشتم الان واقعا خیلی دلم گرفته