2777
2789

سلام من و همسرم 11 ساله ازدواج کردیم و دو تا بجه داریم پدرشون کنسر دارن و هیمیرن اتاق عمل اما شهرستانن و ایشون دیروز میخاست بره اما من چون شاغلم نمیتونستم برم مرخصی نداشتم بعد بچه هامون رو کسی نبود نگه داره چون روزای عادی پدرشون تا ظهر هست بعدش من میرم خلاصه هر دری زدیم نشد برگشتنی برگشت گفت ببرم با خودم اما چون پسرم کم سنه گفتم نه نمیشینه تو ماشین خطرناکه اینم یهو گفت من اگر میبرم از بی عرضگی توئه که بچه نمیتونی نگه داری

خدايا  اين عزّت  است كه بنده تو باشم، و برايم اين افتخار كافى است كه تو پروردگار من باشى

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه منم بهم برخورد و گفتم من چون شاغلم چه کنم ببندم کولم؟ اونم دو تا؟ بعد اومدیم خونه پسرمو دو بار دعواش کرد و زد گوشش منم گفتم چته دعوامون شد شدید اونم حمله کرد سمتم همیشه میاد و مثلا میترسونه که بزنه البته بارها هم دست بلند کرده ولی در حد چک یا فشار دادن مچ دست من هرگز به کسی حرفی نمیزدم نه اون ور نه خانواده خودم اما همیشه شوهرم تهدید میکرد به بابات زنگ میزنمو ال و بل تا درنهایت اون شب گفتم درک بزن اونم ساعت 2 شب برداشت زنگ زد بابام و یه مشت اراجیف بابام هم که کلا مردسالار تایید کرد و قطع من گوشی رو گرفتم گفتم چرا نمیگی تهدیدم میکنی خفه کنی بابام هم برگشته میگه حالا مگه کرده؟؟ منم قطع کردم

خدايا  اين عزّت  است كه بنده تو باشم، و برايم اين افتخار كافى است كه تو پروردگار من باشى

نه کارم دولتی و حساس

والا همکارای ما میارن گاهی یا بزار بچتو مهد مث خواهر من یا پرستار بگیر این همه راه هست 

به خودت و زیباییت اهمیت بده وگرنه لابه لای زندگی از بین میری و هیچکس نمیفهمه ..............
متوجه نشدم

ببین چون شاغلم نمیتونم مرخصی بگیرم تازه گرفتم سر بیماری پسرم اینم میگفت من میرم بعد چون کسی نبود بچه رو نگه داره شروع کرد به من که تو عرضه نداری و دعوامون شد چون گفتم من چطورنگه دارم وقتی سرکارم

خدايا  اين عزّت  است كه بنده تو باشم، و برايم اين افتخار كافى است كه تو پروردگار من باشى

والا همکارای ما میارن گاهی یا بزار بچتو مهد مث خواهر من یا پرستار بگیر این همه راه هست 

قبلا پرستار داشتن خونم جابجا شد نتوسنتم فعلا کسی رو پیدانکردم مهد هم پسرم رفت خیلی شدید روحی اذیت شد مشاور گفت دیگه نباید ببری تا یک سال باز امتحان کن

خدايا  اين عزّت  است كه بنده تو باشم، و برايم اين افتخار كافى است كه تو پروردگار من باشى

خلاصه الان بچه ها رو هم برداشته برده با خودش و قبلش تو دعوا بهم گفت گمشو از زندگیمو کلی تهمت زشت و کلی حرف منم جواب دادم اما ازش خسته شدم عاشقش بودم الان ازش بیزارم و حتی زنگ نزدم رسید یا نه خواهرم میگه تو هم بزنگ به خونوادش مثل خودش آبروشو ببر وگرنه این عادت میکنه من موندم چه کنم چون از پدرم هم دست شستم قشنگ برگشت گفت زن اگر عرضه نداره بچه نیاره فک کن پدرت اینو بگه  

خدايا  اين عزّت  است كه بنده تو باشم، و برايم اين افتخار كافى است كه تو پروردگار من باشى

متوجه نشدم شوهرت برا چی رفته ؟واجب بود رفتنش؟ 

کسی که منو ریپلایی کردی اگه حرف چرت که درخور شخصیت خودت و تربیت خانوادگیته بهم گفتی جوابتو نمیدم تا بدونی ادم ندونستمت که جوابتو بدم 🙃 پس عقلتو به کار بنداز و  خودت احترام خودتو حفظ کن 🙂
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   moeinipoor  |  18 ساعت پیش
توسط   11aye  |  2 ساعت پیش
توسط   nazgol69mk  |  2 ساعت پیش