مثه مامان من
میره خونه داییم هر روز برا زنش غذا میپزه ک زنداییم ک از سر کار برمیگرده غذای گرم بخوره
بخدا یکبار نیومد خونه من برای من غذا بپزه و بگه دخترم از کار میاد غذای خوب بخوره ولی هر روز باید غذای زنداییمو درست کنه و حواستش ب نمک و فلفل غذا هم باشه ک زیاد نباشه که زنداییم اذیت نشه
کارای خونشم میکنه
ظرفای شب قبلشم میشوره .. بخدا من بنایی تو خونم بود دست تنها بودم حتی نگف بیا خونه ما غذا بخور
یا مثلا میرفت غذای زنداییمو میپخت بعد برمیگشت خونه خودشون دیگه خسته بود جون نداشت برا خودشون غذا بپزه و همینجوری یه چیزی میخوردن
یا مثلا سبزی میخره پاک میکنه و میشوره و خشک میکنه میبره میزاره تو یخچال زنداییم .. نون میخره از سر راه سهم زنداییمو میده
بعد زندایی من میره مسافرت برا مامان من یه جوراب هم نمیاره .. مثلا میبینی یه چمدون لباس و وسیله از مسافرت خریده ولی یه جورابم برا مامان من نمیاره
بعد جالبه زنداییم زن خوبیه ولی اهمیتی به کسی نمیده مثلا برا عروسی من نیومد براش مهم نبود
کلا زنداییم از سمت خانواده داییم تو هیچ نراسمی شرکت نمیکنه و کاری هم نداره
ولی اگر یه تولد تو فامیل خودش باشه پا میشه تا یه شهر دیگه میره
اونوقت مامان من هر روز داره کلفتیشو میکنه ما هم جرات نداریم بهش بگیم زشته نکن این کارا رو
اگه بگیم قشنگ کولی بازی درمیاره
ما هم گفتیم به جهنم بزار کلفتی کنه خودکرده را تدبیر نیست