2777
2789

سلام

من  دخترم رو تو سن یک سال و ۱۰ماهگی از پستونک گرفتم

البته اینو بگم یک‌بار دیگم اقدام کردم ولی بخاطر اینکه همسرم علاقه داشت به دیدن پستونک خوردنش با شکست مواجه شد و ازاون به بعد مثل اینکه ولعش بیشتر شد به پستونکش

خلاصه بگم

شبها سرگیجه میگرفتم از بس دنبال پستونکش میگشتم چون فقط با پستونک میخوابید

دو روز پیش تصمیم گرفتم اعصابم رو فولادی کنم هرچقدر گریه کنه زیربار نرم

و وقتی همسرم نیست از پستونک بگیرمش که برنامه‌ام رو بهم نزنه

و چیزی که برام خیلی مهم بود پسرم که بزرگتر هست نترسه از گریه هاش و بتونم اول پسرم رو بخوابونم که زارزارش رو نبینه و دوتایی زار بزنن

دقیقا پنجشنبه صبح که بیدارشد

سر پستونکش رو صبر زرد زدم و گذاشتم یجایی که اتفاقی ببینه

وقتی دید گفتم عههههه بد شده خودشم گف عهههه بد بد

منم گفتم بنداز دور رفت تو دسشویی یکم شست بعد دید فایده نداره رفت انداخت دور

(راستش رو بخواین بعدش رفتم درش آوردم چون ته دلم ترس داشتم از شب گفتم اگر غوغا بپا کرد میشورم میدم بهش)

توی نینی سایت از یه مامان خونده بودم کم کم سرپستونک رو قیچی کنید

گفتم اون رو بزارم پلن دو

اگر صبرزرد نشد میرم سراغ اون.

خلاصه تر بگم

شب شد و وقت خواب.رفت سر کیفم تو کشو میزارایش و جاهایی که احتمال میداد باشه و نبود

از تختش بدش اومد و به اتاق ما اشاره می‌کرد برای خواب فهمیدم که چون خاطره پستونک خوری داره تو اتاق خودش نمیخواد بره.

و شروع شد

گریه گریه از ساعت۱۰ونیم شب که خاموشی زدم تا ۱۲ گرررررریه و جیغ هراز گاهی ساعت میشد چون من بهش خوراکی میداد وقتی خوراکیش تموم میشد باز شروع به گریه میکرد

موفق شدم وسط ساکت بودناش پسرم رو بخوابونم

اخه گریه کردنش اینجوری بود که میگف بهش دست نزنید

میخاستم بغلش کنم بیشتر جیغ میزد میخاستم بزار رو پام بدتر جیغ می‌کشید اصلا یه وضعی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم دست پسرم رو گرفتم و هرجا اون میومد می‌رفتیم توی یه اتاق دیگه

بلاخره موندیم تو اتاق خودشون و اون نمیومد اونجا چون خاطره داشت

پسرم رو خوابوندم و دیدم صدای گریه‌های دخترمم قطع شد

ترسیدم رفتم نگاش کردم گف لالا به بالش اشاره کرد فهمیدم قانع شده سرش گذاشت و دست من رو گرفت و خوابید.

خداروشکر یکبار شب تا صبح بیدار نشد.

شب دوم:

شب دوم بدتر از شب اول بود

ولی صلاح های من بیشتر بازم خوراکی های بیشتری میدادم گاهی ساکت میشد و تونستم همون دخترم و خودم، پسرم رو بخوابونم ولی از گریه های بی امان دخترم دورش کردم

 شب دوم گریهاش و بیقراریش بیشتر شد ولی اجازه داد بغلش کنم

یه اسم برای خودش ساخته بود برای پستونک میگف ماماااان بااااازی بااااازی منم کاملا میدونستم منظورش رو

ولی میگفتم برو بازی رو بیار و میرفت یه چرخ میزد تو خونه و گریه برمیگشت

خلاصه بلاخره فهمید پستونکی در کار نیس و بعد از کلی گریه کردن و دیدم باز اروم گرفته من وارد اتاق شدم و کنارش دراز کشیدم و خوابید.

شب سوم

تمام گریهاش رو برای همسرم تعریف کرده بودم

و اونم منتظر یه شب طوفانی بود

در حالیکه خاموشی زدیم

دخترم داشت با موهای من بازی میکرد و یهو موهامو کشید من گفتم آخ دردم گرفت

بعد به حالت قهر درازکشید ۱۵ثانیه گریه الکی کرد و خوابید


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

نی نی

دلآرام749 | 3 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز