به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
*
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
*
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
*
پیام دادم و گفتم: بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی: که من خوشم بی تو
*
گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری