خسته شدم دیگه بریدم خدایا من چقدر سن دارم چقدر غصه بخورم با بچه ی تو شکمم. دیروز کلی کتک خوردم فوش شنیدم سه ماهه باردارم ی روز خوش ندیدم با 17 سال سن کلی بدبختی دارم دیشب خواستم خودمو بکشم راحت شم. بچم هم راحت شه چون میدونم اون بیاد وضعم بدتر میشه ولی ی دفعه خوابم برد تو خواب دیدم چنتا جوجه رو کشتم بعدش نفرین اون جوجه ها باعث شد بچم سقط شه. میگفت مامان چرا گذاشتی بمیرم . از خواب پریدمو این خواب باعث شد منصرف شم. دیدم اون که گناهی نداره. شاید زندگیم خوب شد مستقل شدم . من اگه از خوانواده ی همسر جدا شم زندگیم اروم میشه ولی اینو نه شوهرم میزاره نه خانوادش چون تک پسره. چون ی خانواده ی بی فرهنگن با قلبی سیاه هیچ وقت نمیزارن زندگیم روی خوش ببینه الانم نه راهی واسه طلاق دارم نه مستقل شدن نمیدونم دیگ چی کار کنم. خانواده ی خودمم هم از مشکلاتم خبر ندارن و اگه بدونن هم کاری جز بدتر کردنش نمیکنن من اونا رو میشناسم. حسرت خیلی چیزا رو دارم شاید باورتون نشه حسرت ی روز استراحت کردنو دارم حسرت ی روز کنار شوهرم نشستنو دارم. و خیلی چیزای دیگ شوهرم انگار که اصلا شوهرم نیس اصلا تو خونه پیداش نمیشه همش با رفیقاش. وقتی هم باشه ی کتک میخوذم ازش. خانوادش هم همش دخالت همش فضولی همش کار کشیدن ازم. با ویار شدیدم غذا شون همش حاظره همش زخم زبون زدن شاید خیلی هاتون نتونین درک کنین چی میگم و خیلی چیزا هس که گفتنی نیس ولی ادمو میسوزونه نمیدونم با کی دردو دل کنم دردمو به کی بگم. لطفا اگه میخاین سرزنشم کنین نیاین حالم به اندازه ی کافی بد هست. زندگی که ارزوشو داشتم این زندگی نیس. حالم بده واقعا خیلی اذیت میشم😢