2777
2789

امشب یه اتفاقی افتاد که اگه همین اتفاق، شش سالِ پیش می‌افتاد، منِ حساس و سرد و گرم روزگار نچشیده‌ی اون روزها بابتش تا روزها بهم می‌ریخت و گریه می‌کرد. حتی نمیتونست ناراحتیش رو مخفی کنه.

اما امشب بازم بیشتر فهمیدم که من، اصلا منِ شش سال پیش نیستم.

چون امشب واکنشم به اون ماجرا فقط یه «آه» کشیدن بود، و یه قطره‌ی کوچیکِ اشک، که الآن و موقع نوشتن، گوشه‌ی چشمم نشست...

من بزرگ شدم. روحم بزرگ شد. تحملم بزرگ شد. و تمام اینها با رنج کشیدن اتفاق افتاد...

من یاد گرفتم که این دنیا، محل آسایش نیست.

یاد گرفتم که این دنیا، اصلا عادل نیست. آدماش هم.

یاد گرفتم که نباید از هییییییچ کسی توقع داشت.

یاد گرفتم که شاید نتونم به خیلی خواسته‌های به حقم برسم اما مهم نیست. مهم اینه که همیشه واسه آدمِ بهتری شدن تلاش کنم. مهم اینه که هدف زندگیم فقط و فقط ارتقای خودم باشه...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

آدم هیچ وقت به درد، عادت نمی‌کنه. درد، همیشه درد ه‌. همیشه حس میشه و هربار مثل قبل تازگی داره. 

ولی خیلی عجیبه. با بزرگ شدن، آدم یاد میگیره که با دردها خو کنه. و به آرامش میرسه... 

در مقابل سختی‌های زندگی، دو راه هست... چکش خوردن و قوی شدن، یا شکستن و خرد شدن. و من اولی رو انتخاب کردم... به کمک خدای مهربونم... ازش خواستم کمکم کنه نشکنم. حتی شکستم اما ازش خواستم تکه‌های منو بند بزنه... یه منِ قوی‌تر ازم بسازه. یه منِ بهتر... 

هنوز تا رسیدن به چیزی که باید، خیییییلی فاصله دارم. 

اما خوشحالم. چون بزرگ شدم. شکسته و افتاده باقی نموندم. خواستم که خوب بشم خواستم که جمع و جور بشم و بلند شم دوباره روی پاهام، و تونستم... 

الان میان گزارش میزنن دیگه اصلا احترام واس اون خانوم که داره مینویسه قائل نمیشن 

پدرم سالها پاش درد داشت و همینطور ظاهر پاشون  معمولی نبود...هر بار میگفت این یادگار جبهه س...و من خواهربرادرام میگفتیم خب برو مثل همه بگو جانبازم بگو مشکل دارم..حتی من خودم برای کنکورم بهشون رو زدم که یه کارت چیزی بده بمن که شامل مزایای خانواده جانباز و ایثارگر و از اینجور چیزا بشم و وارد دانشگاه بشم ....ولی هر بار این جوابشون بود اونم قاطع و صریح من برای این رفتم جبهه که ناموس زیر دست اون ملعونا نیفته اگر اون عراقی ها خاک ما رو میگرفتن حتی به نوزاد تو گهواره هم رحم نکردن ....من برای پول و مزایا و رتبه و اینا جبهه نرفتم و نون زحمت خودمو میخورم ...شکر خدا منم وارد دانشگاه شدم شکر خدا نون حلال زحمت پدرم همه ی برادارم وضعشون توپه ..‌شکر خدا هیچ وقت هدف والای پدرم از جبهه رفتن  بخاطر امیال دنیایی ما زیر سوال نرفت بهت افتخار میکنم پدرم عزیرتر ازجانم تو واسه آب و خاک و ناموست جنگیدی...‌درضمن بگم ما کوردیم یادگرفتیم نه حقی رو پایمال کنیم و نه حقمونو کسی بخوره دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره مطمئن باش حقمونو میگیریم ...‌۱۵فوریه روز نحس و سیاه برای کوردهاس..خدایا خودت ظالم رو کن فیکون کن .... 

حالا فقط مونده اینکه کوله بارم رو جمع کنم و توی مسیری که همیشه آرزوش رو داشتم شروع کنم به حرکت کردن.

حالا که همه آرزوهای نشکفته و رویاهای پرپر شده رو پشت سر گذاشتم. حالا که مثل یه آدم با دلِ دریایی، تونستم با تمام خواسته‌هام خداحافظی کنم و بپذیرم که شاید این دنیا مسیر متفاوتی برای من داشته باشه که توش حتی خوشحالتر باشم... حالا می‌تونم راه بیفتم. میتونم عبور کنم.

من محکوم به در جا زدن نیستم.

هیچ نشدنی، آخر دنیا نیست.

خدای من بزرگ‌ترین و مهربون‌ترینه. و اگه اون اینجوری برام صلاح دیده منم گردن می‌ذارم به صلاحدیدش...

و تا ابد و همیشه شکرگزارش هستم بخاطر همه نعمت‌هاش.. حتی بخاطر دردهایی که منو ساختن و تبدیل کردن به چیزی که الان هستم...

هیچ وقت گله نمی‌کنم. از هیچ کس و هیچ چیز.

زندگی کوتاهه. واسه گریه کردن وقت نیست.

عبور می‌کنم و جاری میشم واسه رسیدن به دریا.

نمی‌خوام ساکن بمونم و مرداب بشم.

ته این راه روشنه و خدا با منه.

و من بیشتر از این، دیگه هیچی از زندگی نمی‌خوام...

عالیه خانوم 

انشالله ی روز ی نویسنده بزرگ میشی

چند سالته؟

دل نوشته هات تقریبا حرف های دل منه 

دوسشون داشتم

سپرده ام دستت خودم را سپرده مادام العمر❤برای بچه دار شدنم دعا کن خیلی به دعات احتیاج دارم دوست خوبم ♥️

عالی بود عزیزم 

پیشنهاد میکنم برو تو کار نویسندگی

هدفم اینه که تو آینده نه چندان دور یه متخصص زنان و زایمان بشم.                                                              میشه واسه رسیدن به هدفم یه صلوات بفرستی❤
عالی بود عزیزم  پیشنهاد میکنم برو تو کار نویسندگی

ممنونم‌ عزیزم. توی نوجوونی یکی از آرزوهام بود. اون موقع خیلی بهتر می‌نوشتم. الان خیلی وقته ننوشتم. ولی انشاءالله یکم کارهای دیگه‌م که راه بیفته دوباره شروع می‌کنم...

ممنونم‌ عزیزم. توی نوجوونی یکی از آرزوهام بود. اون موقع خیلی بهتر می‌نوشتم. الان خیلی وقته ننوشتم. و ...

ایشالا 

امیدوارم به زودی یکی از بزرگترین نویسنده ها بشی 


فقط اسم و فامیلت و بگو که وقتی رو جلو کتابا دیدم بفهمم به آرزوت رسیدی و از ته قبلم برات خوشحال شم

هدفم اینه که تو آینده نه چندان دور یه متخصص زنان و زایمان بشم.                                                              میشه واسه رسیدن به هدفم یه صلوات بفرستی❤
ایشالا  امیدوارم به زودی یکی از بزرگترین نویسنده ها بشی  فقط اسم و فامیلت و بگو که وق ...

لطف داری گلم. 

اسم که نمیتونم بگم اینجا شناسایی میشم و دیگه نمیتونم راحت و خودم باشم و همه چیز رو بنویسم. حالا تا اون روز خیلی مونده :) اما خیلی لطف داشتین بهم. 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792