بهت در متن قبلیم گفتم چیکار کنی.
درک میکنم شرایططو..
ما سه تا دختر در فامیل داشتیم. هر چهار تا شبیه شما شدند.
# اولیش دو بچه داره . هرچی گفتن طلاق بگیر راحت شو گوش نکرد . از طلاق می ترسید. الان کار به جایی رسیده که بچه هاش بزرگ شدن، و فحش های زشت به مادرشون میگن.! چون پدرشون بهشون یاد داده که مادرتون ،آدم بدیه. لایق محبت نیست .. و سالهاست که خونه شده شکنجه گاهش .. بچه هاشو بزرگ کرد اما خودش نابود شد.
# دومیش هم یک بچه داره. که کوچیکه. پدرشون گفته حق نداری بزاری بچه درس بخونه.! پول ندارم بدم که مدرسه بره! شوهرش، دست بزن هم داره. و این داره فقط بخاطر بچه هاش، کتک رو تحمل میکنه.
# سومین دختر ، شوهرش مثل شما بود. خرجی نمیداد. دقیقا بیرون از خونه اونقدر خودشو خوب نشون میداد که فکر میکردی پسر پیغمبره. اما کاری کرد با حیله که مهریه زن شو ابطال کنه. یعنی زن رفت رضایت داد مهریه رو بخشیده. و بعد مدتی شوهرش رها کرد و رفت. این موند با دستهای خالی.. سالها کنار شوهرش موند که مثلا بچه هاش بی پدر نشن. این فامیل مون، سه سال قبل فوت شد.بر اثر فشارهای ذهنی، دچار مشکلات قلبی شد.
همیشه اعتراضم اینه که چرا باید بخاطر بچه زجر بکشیم؟؟؟
مگه ما لایق زندگی نیستیم؟؟
چندبار به دنیا میاییم؟
یکبار بیشتر نیست.
پس هرگز نباید بخاطر بچه خراب بشه.
بچه های زیادی بودن حتی بدون پدر، زندگیشونو ساختن.
کارآفرین شدن. مهندس شدن.