من با شوهرم قبل از ازدواج دوست بودیم.الانم ولقعا همدیگدرو دوست داریم و مشکلی نداریم.ولی شوهرم خیلی چیزارو درباره خانواده ش از من پنهان کرد و حتی دروع گفت ولی من بعد از عقد متوجه شدم و کاری نمیتونستم بکنم.حالا پای بچه م وسطه.مشکلات خانواده ش ناخوداگاه داره روی زندگی منم تاثیر میزاره.اللنم یه موضوع جدید پیش اومده که داغونم.حالا شوهرم گیر داده چرا ناراحتی؟واقعا دلم میخواست بگم چرا انقد بهم دروغ گفتی؟ولی از طرفی میدونم ناراحت میشه.و شاید دیگه باهام حس غریبگی بکنه
من دوست نبودم و خیلی چیزا بعد عقد فهمیدم!!!انگار بعضی چیزا تا عقد نکنی رو نمی کنن!!!بعد میگن زن ها پیچیده ان...
خب همونطور که ما همه چیزو راجع به خانوادمون به همسر نمیگیم بهتره این حق رو به اونم بدیم
البته باید دید چه مشکلاتیه
سلام عزیزم... همیشه دلیل ناراحتیتو به همسرت بگو چون آقایون خودشون دلیل ناراحتی و شاید بی محلی و کم حوصلگی شمارو نمی فهمن و مدتی نگران میشن اما بعد اون بیخیال میشن دیگه...شما لفظ دروغ رو استفاده نکن و کاملا آروم باهاش صحبت کن و دلایل ترسات رو بهش بگو...مطمئنم ناراحت نمیشه و درک میکنه...اگرم ناراحت بشه دلیل ناراحتی شمارو میفهمه و مشکلات جدی بین خودتون پیش نمیاد
اگه واقعا خودشو دوس داری بیخیال خانوادش باش اون که نمیتونه اونا رو عوض کنه و حتما روی گفتنشو نداشته
سلام سوگل جان روی زندگی خودت و همسرت مستقیما تاثیر منفی می زاره یعنی باعث می شه مستقیما درگیرش بشی
راجع به خانواده تا جایی که رو زندگی مشترک تاثیر بذاره بااااااید گفته بشه
اره ولی این چیزایی رو نگفت که به من مربوط میشد منم بعدش مجبور شدم بخاط غرور و ابروم جلو خانواده م قایم کنم حالا همیشه این ترس و استرس باهامه
من و همسرم فامیلیم ولى واقعا قبل از عقد خیلى از مسائل رو نمیدونستم! یعنى هیچ کس تو فامیل نمیدونست… اولش برام سخت بود و حتى خجالت میکشیدم ولى بعد از یک مدت فهمیدم همسرم به خاطر همین مشکلات به من خیلى احتیاج داره و باید کنارش باشم. در نتیجه دیگه برام مسئله اى نبود و زندگى جدیدمون رو قشنگ ساختیم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر
راستش خیلی کلی گفتی هیچ قضاوتی نمیشه کرد.
شاید نمیخواسته ناراحتت کنه یا از دستت بده چندین دلیل میتونه داشته باشه
مثلا گفته بود پدر و مادرش جدا شدن ولی نگفته بود پدرش یه بچه دیگه داره حالا هر جا میریم که خانواده من هستن من از استرس اینکه اون بچه نیاد و اینا نفهمن میمیرم و زنده میشم.یا وضع مالی خانواده رو دروغ گفت .حالا من همیشه با کمبود های اونا درگیرم.و حالا مشکلم با بچه م هست که ازین به بعد میفهمه و میاد جلو اینا میگه.یا درباره سطح دامادای خانواده دروع گفت.طلاق توشو ن خیلی زیاده.الان خواهرش جدا شده و من نزاشتم خانوا ه م بفهمن حالا باز داره ازدواج میکنه.من از استرس دارم دیوونه میشم
ببین عزیزم بخاطر شرایط خانواده همسرم بعضی چیزها رو بمن نگفت که اگه می گفت شاید ازدواج ما سر نمی گرفت و خانواده ام مخالفت می کردند ... اما الان فهمیدم که خجالت می کشیده واز این مسئله خودش هم ناراخت بوده ... حالا دیگه هم من با این مسئله کنار اومدم .. بعدا هم که هر کسی از ام پرسید حتی مادرم گفتم آره من می دونستم ... چون خومون دوتا مهم هستیم الان با گذشت سالها فهمیدم کار خوبی کردم که همسر مو پیش خانواده ام خراب نکردم .. چون بچه های منو همه با پدر و مادرش می شناسن ... با توجه به اینکه دخترم نزدیک به سن ازدواجه ... حتما به این مسئله فکر کن واقعیت اینه که در آینده شما بچه ها رابا دید و منش شما می سنجند منظورم جامعه است
اونا شهرستان هستن ولی متاسفانه خواهره داره ازدواج میکنه و میاد تهران.تمام وجودم رو وحشت گرفته که بچه م میاد جلوی خانواده م میگه همه چیز رو .غروم له میشه این وسط.دلم میخواست میتونستم بزارم از این کشور برم که بتونم با شوهرم راحت زندگی کنم.خیلی سخته ادم یه کوله بار دروع رو همش با خودش بکشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
