سلام دوست عزیز؛ اون زمانی که اون تاپیک رو زدم فک می کردم آخر دنیاست؛ امیدی به ادامه ی زندگی نداشتم چون اصلاً کنترلی روی افکارم نداشتم. ولی با مصرف دارو خیلی بهتر شدم؛ الان در حد خیلی خیلی جزئی هست؛ آنقدر که فک می کنم در این حد همه ی آدما یه فکری این مدلی دارن.
و این هم بگم که چیزی که به خوب شدنم کرد این بود که از یه جایی به بعد با افکارم نجنگیدم؛ نترسیدم از این که دوباره اومدن توی ذهنم. وقتی ازشون می ترسیدم، استریک تشدید میشد و به همین نسبت فکر ها هم بیش تر میشد. شاید خنده دار باشه از یه جایی به بعد به افکارم می گفتم بیاین و برین راحت باشین؛ دیگه ازتون نمی ترسم چون واقعی نیستین....این خیلی کمکم کرد؛ چون هر چی تلاش کنین فکر نیاد توو سرتون، نتیجه ی عکس داره