ما با خالم خیلی صمیمی هستیم از بچگی و رفت و آمد زیاد داریم
دیروز ظهر با دختر خالم و دوستامون بیرون بودیم البته دوستا من نبودن
بعد یهو حال دخترخالم خراب شد و تشنج و اینا و آمبولانس اومد
بگذریم از اینا که چه استرسی بهم وارد شد و گريه تا بیمارستان و تشکیل پرونده و اینا
یکی از دوستا صمیمیش تا داخل بیمارستان اومده بود باهامون و من دخترخالمو بردم کاراشو انجام دادم نوار قلب و اینا چون قلبش مشکل داره
همجا باهاش بودم حلالش
بعد بستری کردنش و دوستش اومد بهم گفت که من شب پیشش میمونم تو فردا بیا شیفت عوض کنیم
گفتم باشه
بقیشو پایین میگم