خواهزش شهر کوچیکه التماس ابرو نبرین.گفت داداشم میگه ن نمیخام دیگه. خانوادش فرستادن ی، شهر دیگه شماره عوض میکرد. هی از این دوس ب اون دوس شماره جدید پیدا کنو.... من حتی افتادم ب پای مامانش فکر کن التماس ت رو خدا آبروم نبرین. خانوادم ی شبه پیر شدن. خواهرام برادرام. خواهرام از خانواده شوهر چه طعنه ها شنیدن.
با همه اینا آخرش طلاق شد. شوهر کردم ی شوهر عالی خداروشکر از همه نظر.
ولی همش منتظرم خدا جوابشو بده چرا نمیده.
امروزم خبر دادن زنش بارداره. روز ب روز خوشبخت تر. پس کی خدا جوابشو میده.
حالم خیلی بده