رویا ؛ پارت چهاردهم
تر««سیده مامان رو صدا زدم ، نگاه مامان با دیدن بالش خو«نی نگاهش رنگ نگرانی گرفت و شروع کرد به وارسی سر و صورتم ...
سرم شکسته بود و موهام از خ()ون خشکیده بهم چسبیده!
مامان بعد از بستن سرم شروع کرد به دعوا میون حرفاش جمله ی نصفه کاره ای گفت که فکرمو خیلی مشغول کرد !
_کاش اینارم مثل اون سه تای دیگه ...
اون سه تای دیگه ؟ منظورش چی بود؟ چرا حرفشو نصفه زد! نکنه همون سه بچه ی گمشده اش رو میگه ؟
تا شب فکرم مشغول بود راستی چرا مامان هیچ وقت نگفت چه بلایی سر اون سه بچه ای که ازش حرف میزنه اومده!؟
چند باری رفتم پیش مامان تا ازش بخوام تا جریان رو برام تعریف کنه اما وقتی چهره عبوس و درهمش رو دیدم جرئت نکردم حرفی بزنم و از راه اومده برگشتم ....
شب که بابا اومد خونه نه تنها ناراحت و پشیمون نبود بلکه مارو دور خودش جمع کرد و به هر کدوممون وظیفه سنگینی داد که سهم من پر کردن کلمن یخ و آوردنش از ته حیاط به خونه بود که این بین باید از پونزده تا پله ی آهنی هم با همون کلمن بزرگ و سنگین بالا میومدم ....
از ترس کتک های بابا با وجود اینکه این کار برام حسابی سخت و سنگین بود هر شب قبل از شام کلمن رو پر از آب و یخ میکردم و میاوردم ....
کم کم رابطه ی بابا و مامان سرد شد و دعواها شروع !
یک روز که دعوا حسابی بالا گرفته بود مامان با فریاد گفت : مرد ناحسابی مگه من زنتم؟ دِ اگه بخاطر این بچه ها نبود که تو الان سایه ی منم نمیدیدی مثل اینکه یادت رفته طلاق گرفتم آره؟ ببین اصغر من الان یه زن آزادم و هر کاری هم بکنم به تو یکی هیچ ربطی نداره اگه انگشتت بهم بخوره بلایی سرت میارم که ،..
اصلا تو اگه مرد بودی که یخچال خونه ی منو نمیفروختی بری واسه دوست من انگشتر بخری ، ما اینجا سرگرسنه رو بالش نمیذاشتیم آقا و خانم رستوران گردی کنن ....
اون از خانوادت که هر بلایی دلشون خواست سر بچه هات دراوردن و تو جیکت درنیومد اینم از خودت ....
مامان همینطور حرف میزد و داد و قال میکرد و ما مبهوت به هم نگاه میکردیم !
نگاهی به ثریا کردم و زیر لب گفتم ؛ ثریا یعنی مامان دیگه زن بابا نیست!؟ حالا چیی میشه؟
ثریا که بدتر از من تو بهت زده شده بود شونه ای بالا انداخت و گفت : چمیدونم ، هیچی چی میخواد بشه ؟
اما من اینطور فکر نمیکردم این جدایی حتما عواقبی هم داره ، دلهره ی عجیبی گرفتم ...
دعوا ها تمومی نداشت صبح یه بار و شب یک بار تا اینکه این صاحبخونه هم بخاطر ندادن اجاره خونه و بحث و دعواهای وقت و بی وقت عذرمون رو خواست و جوابمون کرد...
اینبار مامان یه خونه ی کاملا دربستی گرفت!