2777
2789

سلام دوستان این داستان داخل اینستا خوندم برام جالب بود گفتم بزارم هرکی دوست داره بخونه فقط یکم طولانیه صبور باشید الان میزارم😌

بلایک

خدایامعجزه کردی وبهم نی نی دادی شکرت .خدا جونم نی نی منو همه مامانارونگهدار هرکسی ام که منتظره هرچه زودتر این نعمت بزرگت روبهش بده لطفایه صلوات برای دعام  بفرست.خداجونم من منتظریه معجزه ی دیگه ام....

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


مرگ رویا ؛ پارت یک


صدای جیغ و داد مامان کل کوچه رو برداشته بود ، بابابزرگ که حالا میدونستم پدر واقعی بابام نیست از حرص دندوناشو بهم میسابید و با تشر به عزیز میگفت خفه کن این عروس دهن گشادتو تا نفرستادمت سینه قبرستون!

عزیز جون که دیگه چیزی نمونده بود جلوی درو همسایه به پای بابابزرگ بیفته التماس کنان گفت:

_حاجی تو رو خدا کوتاه بیا میبینی که اصغرم افتاده زندان ، این زن هم که میگه نمیتونه شیش تا بچه قدو نیم قد نگه داره، بزار یه مدت بیان پیشمون تا ببینم چه خاکی به سرم میشه...

بابابزرگ که زیر نگاه همسایه ها بود بادی به غبغب انداخت و گفت:

_به خاطر رضای خدا قبولشون میکنم ...

سرمست از اینکه بلاخره بعد از کلی دربه دری و گرسنگی میتونیم با شکم سیر و روی بالش گرم و نرم بخوابیم قدم تو قت.لگاه گذاشتیم ...

هنوز حرف های چند شب پیش مامان تو سرم رژه میرفت ، هنوز معنی حضور مامان رو تو اون خونه به اون شیکی و‌ اون لباس های فاخر تو تنش رو درک نمیکردم !

مگه مامان نگفته بود برای کار میره کلفتی خونه مردم! یعنی کلفت ها همشون اینجورین؟

اصلا چرا مامان وقتی منو ثریا رو اونجا دید اینقدر عصبانی شد؟ ماکه رفته بودیم بهش کمک کنیم!

اما اون انگار داشت بهش خوش میگذشت چه مستانه میخندید ! هیچ وقت ندیده بودم مامان بخنده، هر وقت هم که حرف میزد از غم و غصه هاش میگفت .... از اینکه یه بچه سرراهی بوده و‌باباش اونو از کنار خیابون پیدا کرده و برده خونه ! از اینکه مادرش هیچ وقت اونو به فرزندی قبول نکرده و فقط به اجبار شوهرش ازش نگهداری میکرده! اخر سر هم تو سن سیزده سالگی موقعی که هنوز دلش عروسک بازی میخواسته شوهرش میده به یه پسر لااوبالی معتاد و هوس باز فقط بخاطر اینکه اونو از سر خودش باز کنه ...

مامان بخت برگشته هم به خیال اینکه قراره از این به بعد راحت زندگی کنه زن بابام میشه و تو زیرزمین همین خونه بابابزرگ زندگیشو شروع میکنه غافل از اینکه تازه شروع بدبختیاش بوده!

بماند که همون شب اول عروسی وحشیانه بکارتشو میگیره و مثل هزاران دختر بیگناه دیگه راهی بیمارستان میشه ، بدتر از همه بابا حتی حاضر نمیشه تا بیمارستان همراهیشون کنه و عزیز و چند نفر دیگه میبرنش بیمارستان!

عقل کوچیکم نمیتونست تشخیص بده بلاهایی که سرمون میاد مقصر اصلیش کیه من فقط میدونستم ما شیش تا بچه بیگناهیم !

یه توپولی منو لایک کنه😁

کاربری دومه😊🌺عشق جانم امام زمانم🌺 زندگی کردن من مردن تدریجی بود آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم🌸 فرخی یزدی 🌸با افتخار پرسپولیسی هستم♥️♥️♥️♥️باز حلقه ی مویت را در باد رها کردی از بند رهایم کن شاهانه شدن بامن،صد دانه این تسبیح یک جمله به من می‌گفت یک بار تو عاشق شو یکدانه شدن بامن

مرگ رویا ؛ پارت دو‌



نگاهی به خواهرم ثریا کردم ، سینا که تازه یکسالش  تموم شده بود رو روی پاهاش گذاشته بود و سعی میکرد بخوابونتش ! اما سینا انگار دنبال سینه ی مامان بود که هیچ جوره اروم نمیشد...

ثریا که متوجه نگاه ماتم شد صداشو کمی بالا برد و گفت : رویا مگه نمیبینی بچه داره از گریه هلاک میشه پاشو یه چیزی بیار بریزیم حلقش بلکه سیر شه یکم بخوابه ...

حق با ثریا بود چند ساعتی میشد که سینا همون یه ذره شیری رو هم که از سینه مامان میخورد نخورده بود ، با دو بلند شدم و‌رفتم سمت آشپزخونه و تا در یخچال باز کردم صدای بم و عصبی بابابزرگ میخکوبم کرد ...

_بی پدر هنوز نرسیده صاحبخونه شدی؟

از ترس گوشه آشپزخونه وایسادم ..

_ بابا اومدم یه چیزی واسه سینا ببرم اخه گرسنه اس خیلی گریه میکنه!

_یه تیکه نون بردار ببر بهش بده دیگه ام نمیزارین گریه کنه که تا شب نشده میندازمتون تو کوچه...

صدای عزیز رو که از پشت سر بابا بزرگ شنیدم کمی آروم شدم

_چی شده حاجی چرا داد و‌قال راه انداختی؟

_از این نوه هات بپرس! هنوز پاشون به خونه نرسیده قصد غارت اموالمو کردن...

_حالا عصبانی نشو مگه یه بچه چقدر معده داره که بخواد اموالتو غارت کنه!

بابا بزرگ استغفرالهی گفت و از جلوی در آشپزخونه کنار رفت ...

_عزیز بخدا فقط میخواستم یه چیزی واسه سینا ببرم

عزیز نگاه مهربونش بهم دوخت و گفت :بیا ببر فقط وقتایی که بابابزرگت خونه است سمت اشپزخونه افتابی نشین خودم بهتون میرسم

چشمی گفتم و با یه پیاله نون و‌چای شیرین از اشپزخونه زدم بیرون...

چند قاشق از نون و‌چای رو که به سینا دادیم اروم گرفت و خوابید ...

ثریا که تازه یازده سالش شده بود مثل یه مادر ازش مراقبت میکرد با اروم گرفتن سینا حالا نوبت نق و نوق کردن و بهانه گرفتن محسن و سعید بود ، اخه اونا هم سنی نداشتن محسن همش سه سالش بود و سعید پنج سال!

از ترس بابابزرگ که هنوز نیومده نخواد بیرونمون کنه به هر ترتیبی بود با ثریا ساکتشون کردیم ...

بلاخره وقت شام رسید و با هزار ذوق و شوق بعد از مدت ها دور سفره نشستیم، سهم غذامو که خوردم هنوز گرسنه بودم خیلی وقت بود لوبیا پلو نخورده بودم با چشیدن و خوردن اون پلوی خوشمزه انگار اشتهام چند برابر شده بود ، بشقابمو به طرف عزیز گرفتم تا دوباره ازش درخواست غذا کنم که با دادی که بابا بزرگ زد خشکم زد...

_چه خبره بسه دیگه مگه سهمتو کوفت نکردی ...

بشقاب خالیی توی دستم بود و دستم روی هوا خشکید ، بغضمو قورت دادم تا غرورم بیشتر از این شکسته نشه به سختی معذرت خواهی کردم و سرمو پایین انداختم ، ثریا که هنوز غذاش تموم  نشده بود ..

🤕😕😕😕😬چرا وقتی امتحان دارم همه تاپیکاجذاب میشه

این انصاف نیست

به درجه‌ای از عرفان و معرفت رسیدم که…واسه خودم یه چیزی تعریف می‌کنم می‌خندم تازه آخرش هم از خودم میپرسم: جان من؟!

خواهرا خیلی توفشارم😭😭معدم عصبی شده 


خواهش میکنم برای خونه دارشدنمون ی صلوات وامین بگید😭



نفس شما حقه میگیره دعاتون 

درمونده شدم بخدا😭

تو مهربونی که چشمای خوشگلت افتاد به امضام برای امضام ی صلوات یا هرچیزی مثبتی دوست داری بگو شاید باهمین قلب ودل پاک تو همه چی جورشد💚💗💜الهی 100برابرش به زندگی خودت برگرده عزیزجانم..بگو منم برات کوثر بخونم خدای عزیزم تورو به درگاهت شکر میکنم که برای زندگیمون معجزه کردی😍تمام قرض هامون رو تموم کردیم😍🙏همسرم دیگه سمت اون کار نمیره وحتی نگاهشم نمیکنه😍😍خدایا شکرت توهمیشه ما بنده هات رو دوست داری الهی دورت بگردم عزیزدلم خدای مهربونم.. کارای خونمون رو انجام دادیم بچه هام به آرزوشون رسیدن وتخت خواب خریدیم براشون😍😍خدایا شکرت خدایا شکرت ان الله هوالرزاق ذولقوت المتین یارزاق یارزاق یارزاق یارزاق این.        (این ذکر برای روزی فراوان هستش)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792