تعطیلات رو یه روز رفتیم مسافرت با دخترم و شوهرم بعد برگشتیم مادرم همش میگه تنهایی نمیچسبه باید با فک و فامیل دسته جمعی رف بعدم میگه شما منو ادم حساب نکردین ببرین با خودتون اخه خودشون ماشین ندارن بعدم یه برادرم دارم باید اونم می اومد ماشین ماهم پرایده زیاد بزرگ نیس که، عقبو رخت پهن کرده بودم دخترم میخوابید وسایل هم بود از یه طرفم شوهرم هم هس خب اونم میگه من تو جمع راحت نیستم پیش همه من خودمم همین طور.
مادرمم فقط میگه ها ببین فلانی با دومادش رفتن شما نبردین همش تو سرم میزنه انگار سفر دور دنیا رفتم ااه تف تو شانسم
حالا واقعا چیکار کنم چی بگم دست از سرم برداره