چکار کنم

4ساله نه خدا به دور البته خودشم نمیخواد بچه بیشترهم منو دلسرد کرده از زندگی چون یکبار دوستم بهش گفت انشاالله بچتون گفت نه ادم بچش یکی باشه بسه اون یکی هم مال من نیست که 

یکبارم دروغ سیزده بهش گفتم حاملم حسابی رفت تو خودش و کلا ناراحت شد منم دیدم دارم ضایع میشم جلو همه سریع جمعش کردم گفتم دروغ سیزده بود نمیری

اولین تاپیکم رو بخون میفهمی 

بخدا من اصلا مادی نیستم اون ماشین به نام هرکس باشه مهم نیست انا حتی نگفت توهم پابه مام زحمت کشیدی من خیلی سختی کشیدم کارگاه زد اندازه دوتا گارگر براش کارمیکردم اونجاهم نگفت دستت درد نکنه گفت من خیلی اذیت شدم دخترم اذیت شد دلم گرفت هیچی دم نزدم😢😢

خدا یه راه جلو پام بزاره میرم تازه دارم میفهمم همون روزا باید میرفتم اونموقع همه چی ارزون بود الان با این گرونی چکارکنم اخه 

بازم میرم ها خدا بزرگه  بخاطر شکمم نمیمونم حقیر بشم میترسم بی سرپناه بمونم ابروم بره حالا میخوام فردا به بابام بگم بیاد اینجا یه خونه اجاره کنه بمونه تا من کارامو تموم کنم اونم کمکم کنه بعد ببینم چی میشه

من با عشق کورکورانه و یکطرفه خودم وارد این زندگی شدم واقعا موندم چکارکنم دوستم صبح میگفت بنظرت واکنشش چیه واقعا نمیدونم شاید به راحتی چون مغروره بگه اوکی بریم طلاق شایدم اذیتم کنه چون دومین طلاقه حتما اذیتم میکنه ک بقیه مشکل از اون ندونن

مرسی از توجهت و وقتی که گذاشتی

عزیزم

بله همینطوره این موضوع خیلی باعث شد ک از خواب بیدارشم و منو دلسرد کرد ک دیگه کوچکترین کاری منو عصبی و ناراحت میکنه درحالی ک اوایل بزرگترین کارهارو تحمل میکردم

من اول زندگی بهش گفتم فقط بهم خیانت نکن و آرامشو بهم بده من آرامش ندیدم که هیچ جلوی چشمم خیانت دیدم که هیچ الان انقدر از خودم بدم میاد که از یه حیوون نجس نه  

مرسی ممنون برام دعا کنید خدا یه راه چاره جلوپام بذاره تا برم و نجات پیداکنم

اخه جهازمو نمیده و مشکلم یکی دوتا نیست شهر ما خیلی دوره و من نمیتونم برم اونجا زندگی کنم هم بخاطر حرف فامیل هم شرایط اونجا به درد من نمیخوره شرایط شغلی نداره اونجا هزاران مشکل دیگه اینجا بزرگ شدم و راحت ترم همه رو میشناسم همه جارو بلدم باید یجوری هماهنگ کنم که همه چی درست دربیاد اگه خانوادم اینجا بودن تاحالا رفته بودم تموم شده بود الان هرجا برم میره شکایت میکنه میگه فرار کرده