من امروز پدرم میخواست بره سفر بعد اصلا اعصاب نداشت و پیدا بود بی حوصله است تا اینکه داشت میرفت پایین پله ها وایساده بود خواهرم ک کوچیکه داشت با پدرم صحبت میکرد و خودشو برای بابام لوس میکرد منم چون دیدم بابام ناراحته رفتم کنار خواهرم از بالای پله ها به بابام گفت مراقبت خودت باش یهو دیدم بابام هی داره انگشت اشارش رو بالا پایین میکنه انگار ک بخواد چیزی بگه منم بخدا متوجه نشدم آخه شما تصور کنین یکی جلو شما هی انگشت اشاره اش رو بی دلیل بالا پایین کنه یهو بابام داد زد ببرش منظورش خواهرم بود منم خواهرم و بردم تو و به بابام گفتم نفهمیدن منظورتون و که یهو بابام داد زد سرم و گفت خاک تو سر احمقت کنن که از اول هم نفهم بودی وقتی هم رفتم داخل خواهرم گفت قبل از اینکه توهم بیای کنارم بابا از اون پایین داشت انگشتتو تکون میداد😞😞😞
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.