سلام خانما. من تو یه خانواده ای به دنیا اومدم که پدرم همیشه پر از استرس و نگرانی و ناراحتی بوده. و آرامش و خوشحالی نداشتم. البته شهروند آبادان بوده و جنگ زده شدن. هیچ وقت زندگی رو زیبا ندیده و به ما زیبا نفهمونده. البته مامانم همیشه جبران کرده و محکمم زنذگی رو رسونده. همش خوش بین بودم یه وقتی ازدواج میکنم. اما از وقتی ازدواج کردم انگار اون استرس و ناراحتی ها نیست اما اثرش هست و من صبح ها که بیدار میشم با خوشحالی از یک روز جدید بیدار نمیشم معمولا. و براحتی شاد نیستم. و کلی ساعت از یک روز باید بگذره تا درست بشم. البته نبودن کار و بچه داری و اینام هست. ولی دلم میخواد شادتر از اینا باشم. البته قرآن که میخونم خیلییی آرامش میگیرم. حالا نمیدونم این استدلالهای من درسته یا بقیه آدمها هم مثل من مشکلاتی دارن
تکه اول رو خیلی باهات موافقم. ولی ببین اگه آدم پدری داشته باشه پر از استرس و نگرانی و ناراحتی و بدون ...
والا اونقدرا هم حیاتی که به قضیه نگاه می کنید نیست، ادم اگر خودش بخواد شاد باشه با کارهای روزمره و بها دادن به اتفاق های کوچیک توی طول روز هم میتونه حس خوب و شادی به خودش بده اگر جنبه های منفی و گذشته رو دور بریزه.
به نظرم بهتره گاهی تظاهر نکنید سنگین تری مثلا من خودم کار خیر میکنم ولی حاضر نیستم با پخ های هیچ پوچی بمونم که غیر توهین تحقیر گه دیگه ای نمی خورن کار آفرینی با یه مشت دزد ک.باه بردار کار جور نمی کنن کارشون برای انگل خانم ها تنه لش منزوی ما جور باید بکنیم تشکر کردن بلد نیست فقط وق زدن شایعه بسازیم بی ادب های هرزه هیچ پوچ مثل پسر لش لوش هایی که نه مثبت نه آدم خوبین هرزه هیچ پوچ خنگ رذل موذی فاسد