یهو صدای جیغ میشنوی از اشپزخونه
فکر میکنی توهم زدی و بیخیال میشی
ولی یه صدایی تو گوشت میپیچه
..بیا به اشپزخونه عزیزم
صدای مادرت بود
تصمیم میگیری بری اشپزخونه
پتورو دور خدت میپیچی و میری با ترس به سمت اشپزخونه
..جنازه سرد و بی روح مادرت کف اشپزخونه افتاده که دورش پر از خونه
تو قلبش یه چاقوی تیز فرو شده و کنار یه نامه که با خون اغشته شده
"منتظرم باش.."