دارم دیوونه مبشم به خدا
امروز عصر مادر شوهر وپدر شوهرم سرزده اومدن خونمون یه سر بهمون بزنن اول موندن توحیاط می خواستن نیان تو
تا اینکه شوهرم گفت حداقل یه عرق خنک بخورین بعد برین
وای منم اومدم تو که مثلا عرق بهار نارنج درست کنم اصلا اب خنک نداشتم حالا دوتا یخچالم داریم یخم نذاشته بودم فریزر
برای ناهار که اورده بودم بیرون دیگه اب نکردم بزارم یخچال
بعدشم از خستگی بیهوش شدم وخوابیدم (بچم نذاشت دیشب تاصبح بخوابم )
خلاصه منم دوتا لیوان عرق بااب معمولی وعرقی که بیرون از یخچال بود درست کردم اونام به اصرار شوهرم اومدن تو بردم گرفتم جلوشون
خلاصه بندگون خدا بایه حالی خوردن که شوهرم گفت گرمه ؟مادر شوهرمم یه سری تکون داد گفت : یه کم نه خیلی
وای اصلا اب شدم از خجالت رفتم زیر زمین 😔😔
واقعا خفت کشیدم خیلی حس بدی بود
بااینکه همش تو خونه مشغول کارم باز یه جای کار می لنگه