2777
2789
عنوان

بدبینی داره خفه ام میکنه☹

548 بازدید | 17 پست

سلام.من نمیدونم چرا اینقدر به همسرم بدبینم و شکاک.اینقدری که مثل خوره داره وجودمو میخوره.واقعا کلافه ام.خسته ام.دیگه ذوق و شوق هیچ کاریو ندارم.همه چی به شدت عصبیم میکنه.کلافه شدم از دست خودم هیچی هم از همسرم ندیدم.اما واقعا بهش مشکوکم😥😥😥

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

درکودکی یا دوران مجردی ،بی اعتمادی،سرخوردگی،احساس اضافه بودن وتجربه نکردی؟؟!

چرا پدرم دائما به مادرم خیانت میکرد همش خونمون دعوا بود.بعد که ازدواج کردم همسر اولم از پدرم بدتر بود.تازه به همه میگفت این دیونه است به من تهمت میزنه.بعد معلوم شد با زن داداشم دوست بود و....😥😥😥

همسر اولم واقعا دنیا رو برام تیره کرد.من ادم بسیارررر خوش خنده ای بودم خنده هام معروف بود.دلقک خانواده بودم.اینقدر بهم دروغ گفت کم کم خنده هام تموم شد.من عاشقش بودم.خیلی هم ساده و احمق بودم.کاراموزی دانشگاه رفته بودم شرکتشون که کاراموز بشم.بهم پیشنهاد ازدواج داد بعد ۳ ماه منم قبول کردم

چرا پدرم دائما به مادرم خیانت میکرد همش خونمون دعوا بود.بعد که ازدواج کردم همسر اولم از پدرم بدتر بو ...

خوب عزیزم این بدبینیت ازاین ماجراهانشات میگیره


یطوری شخصیتت وتحت شعاع قرارداده

بنده خداشوهرتم هیچیش نیست

ولی شماازیجایه دیگه خوردی بی اعتمادی دیدی حسای بدودرک کردی درمانش نکردی

آوردی توزندگی مشترکت

بعدهمین وانتقال میدی به بچت.

کاتش کن،استغفارکن

وبرای نشاط زندگیت تلاش کن.

شماخوبی وباارزش

خیلی خیلی ساده بودم.اصلا نمیفهمیدم اونا کنار من مواد میکشن و من خنگ متوجه نمیشدم.فقط میگفتم اینا چقد به چشم و نظر اعتقاد دارن.چقدر عطر میزنن😥بعد شب قبل عقد که هی گیر دادم شناسنامه اتو بده برای فردا بهم گفت که قبلا ازدواج کرده و جدا شده.خیلی شوکه شدم اما اینقدر دوسش داشتم و جرات هم نداشتم به پدرم بگم که سکوت کردم و گذشتم

خوب عزیزم این بدبینیت ازاین ماجراهانشات میگیره یطوری شخصیتت وتحت شعاع قرارداده بنده خداشوهرتم ه ...

بخدا میخوام اما این اروم بودن همسرم که میبینه من دارم میترکم و حسابم نمیکنه بیشتر اتیشم میزنه😭😭😭😭

بعد از عقد یکی از پسرهای شرکت اومد بهم گفت خیلی یاده ای با ی ادم معتاد ازدواج کردی.فکر کردم از رو حرصش که جواب منفی بهش دادم داره میگه.به همسرم گفتم اونم به اندازه تشت تشت اشک ریخت و دست گذاشت قران که دروغ گفتن و تهمته.منم حرفشو بی مدرک باور کردم

بعد از مدت داشتم لباسهاش و میریختم تو ماشین ی قرص دیدم تو جیبش اومدم که درش و باز کنم بریزم دور عین چی حمله کرد بهمو ازم گرفت.و اونجا لو رفت که اون بنده خدا دروغ نگفته بود.بازم از ترس خانوادمو عشقی که بهش داشتم گذشتم.به کسی هم چیزی نگفتم.از خیانتهای ریزش که بگذرم خیانتهای درشتش که تو خانواده رو شد اونجا دیگه نابود شدم.قلبم شکست.غرورم له شد.تبدیل شدم به سنگ

دیگه نمیخندیدم.فقط اشک میریختم.هر کس هر چی میگفت انگار خنجر تو قلبم میکردن.از اینکه جلو کسی گریه کنم از اول متنفر بودم.همش میریختم تو خودم تا شب بشه برم یا تو تخن یا تو حموم که گریه کنم و خالی بشم.اینقدر فشار عصبی داشتم که واقعا مادر بد و عصبی برای بچم بودم.اخرشم آقا دلش خارج میخواست بدون اینکه به من بگه.وقتی قهر بودم خونه مادرم بودم.رفت از ایران.پیغام داد من از ایران رفتم برو طلاقتو بگیر

باورم نمیشد تا عکسهاشو برام فرستاد.منم بعدش ازش جدا شدم.اما قبل اینکه روحمو زخمهامو درمان کنم به خاطر حرصم به خاطر شرایطم به خاطر حرفهای دیگران و اینکه سنم داره زیاد میشه وترس از تنهایی ازدواج کردم.اما بد دلی تمام روحمو گرفته.تا تکون میخوره یا حس میکنم داره خیانت میکنه یا قراره منو بزاره بره.یا قراره سرم کلاه لزاره یا دوسم نداره😭😭😭😭😭دیگه خودم حسابی خسته و کلافم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792