من خونه بابام خیلی خیلیییییییییی آرومم.مجردم.امشب بهشون گفتم حالم بده شروع کردم گریه کردن.پدرم اونور اشک میریخت مادرمم سرمو گرفته بود تو بغلش میگفت الان بگو چیکار کنم حالت خوب بشه...حالا من دو سال نامزد بودم.تو خیابون بحثمون شد ساعت 11 شب منو وسط خیابون ول کرد رفت.من پیاده 4 تا خیابون رو رفتم تا رسیدم به تاکسی ها یک رسیدم خونه.! حالا میگم مگه عقلمو از دست دادم ازدواج کنم