در گرماى داغِ تابستانِ طهران كه هرم گرما تا مغز استخوان را مى سوزاند با ديدنِ پدرم محمّدعلى كه در حال چيدن آلبالوهاى درشت آبدار بود و شر شر عرق از پيشانى اش مى ريخت طاقت نياورده كفش هايم را به پا كرده به كمكش رفتم چندين طبق آلبالو تا عصر چيديم و برگ هايش را كنده مرتب گذاشتيم تا گماشته خان بيايد و طبق ها را ببرد. چنان خسته بودم كه لقمه نانى خورده از شدّت خستگى بيهوش شدم. فردايش با مادرم بانو خانم از تجريش سوار درشكه تقى درشكه چى شده به سوى طهران رهسپار شديم. وقتى به طهران رسيديم به بازار رفته چند پارچه ارزان قيمت ابتياع نموده و به حمّام خانم رفتيم تا سر و بدنى به آب بزنيم. حليمه دلاك با ديدن مادرم خنده بر لبهايش نشست جلو آمده ما را به سوى خزينه راهنمايى كرد. پس از اينكه چندين بار تن و بدنم را مشت و مال داد بلاخره رضايت داده سراغ كس ديگرى رفت. وقتى با پياله مسى در حال آب كشى موهايم بودم ديدم زنى فربه و سفيد روى با چندين خدمه و كنيز وارد حمّام گشت و حليمه با ديدن او شتابان جلو رفته تا كمر خم شده بود. از زن بغل دستى ام پرسيدم او كيست؟ گفت اين خانم محبوبه گيس بلند رقاص مخصوص ملك جهان خانم مهدعليا مادر ناصرالدين شاه قاجار است. با ديدن اينكه زن ها او را تكريم و احترام مى كردند رشك به دلم نشست كه رقاصى چنين محبوب گشته است و چون يكى از اعيان و اشراف با او رفتار مى شود. در حال خوردن لقمه كوفته ى خوش طعم بانو خانم بودم و فكرى از سرم گذشت. جلو رفته خود را به كنيزان نزديك كرده با آنها طرح رفاقت و دوستى در انداختم و سر بحث و گفتگو آغاز شد و دانستم محبوبه به دنبال چندين دختر جوان براى آموزش رقاصى است. پس از استحمام چادر چاقچور كرده سوار درشكه شده به سوى باغ رهسپار شديم، شب هنگام پس از صرف شام در باغ وقتى بانو و پدرم در حال كشيدن قليان بودند از آنها خواستم رخصت بدهند تا براى آموزش رقاصى نزد محبوبه گيس بلند بروم شايد طالع بخت من نيز چنان نورانى گردد كه مردم طهران نيز روزگارى نه چندان دور مرا مورد تكريم قرار دهند. پدرم بناى مخالفت نهاد امّا بانو جان با سياستى كه داشت هر آنچه در حمّام ديده بود بى كم و كاست به پدرم تعريف كرد، آثار نرمش در سيماى پدر هويدا گشت. صبح روز بعد به هنگام صرف ناشتائى بانو جانم گفت خديجه جان پدرت رضا داده است هفته ى بعد به طهران رفتيم ميگويم حليمه دلاك سفارشت را به محبوبه گيس بلند بكند و براى رقاصى نزدش بروى شايد تو هم به اندرونى رفته به نان و نوائى برسى. با شنيدن اين خبر چنان شادمان گشتم كه برخاسته مادرم را تنگ در آغوش فشردم كه صداى فريادش به آسمان بلند شد