2777
2789

در گرماى داغِ تابستانِ طهران كه هرم گرما تا مغز استخوان را مى سوزاند با ديدنِ پدرم محمّدعلى كه در حال چيدن آلبالوهاى درشت آبدار بود و شر شر عرق از پيشانى اش مى ريخت طاقت نياورده كفش هايم را به پا كرده به كمكش رفتم چندين طبق آلبالو تا عصر چيديم و برگ هايش را كنده مرتب گذاشتيم تا گماشته خان بيايد و طبق ها را ببرد. چنان خسته بودم كه لقمه نانى خورده از شدّت خستگى بيهوش شدم. فردايش با مادرم بانو خانم از تجريش سوار درشكه تقى درشكه چى شده به سوى طهران رهسپار شديم. وقتى به طهران رسيديم به بازار رفته چند پارچه ارزان قيمت ابتياع نموده و به حمّام خانم رفتيم تا سر و بدنى به آب بزنيم. حليمه دلاك با ديدن مادرم خنده بر لبهايش نشست جلو آمده ما را به سوى خزينه راهنمايى كرد. پس از اينكه چندين بار تن و بدنم را مشت و مال داد بلاخره رضايت داده سراغ كس ديگرى رفت. وقتى با پياله مسى در حال آب كشى موهايم بودم ديدم زنى فربه و سفيد روى با چندين خدمه و كنيز وارد حمّام گشت و حليمه با ديدن او شتابان جلو رفته تا كمر خم شده بود. از زن بغل دستى ام پرسيدم او كيست؟ گفت اين خانم محبوبه گيس بلند رقاص مخصوص ملك جهان خانم مهدعليا مادر ناصرالدين شاه قاجار است. با ديدن اينكه زن ها او را تكريم و احترام مى كردند رشك به دلم نشست كه رقاصى چنين محبوب گشته است و چون يكى از اعيان و اشراف با او رفتار مى شود. در حال خوردن لقمه كوفته ى خوش طعم بانو خانم بودم و فكرى از سرم گذشت. جلو رفته خود را به كنيزان نزديك كرده با آنها طرح رفاقت و دوستى در انداختم و سر بحث و گفتگو آغاز شد و دانستم محبوبه به دنبال چندين دختر جوان براى آموزش رقاصى است. پس از استحمام چادر چاقچور كرده سوار درشكه شده به سوى باغ رهسپار شديم، شب هنگام پس از صرف شام در باغ وقتى بانو و پدرم در حال كشيدن قليان بودند از آنها خواستم رخصت بدهند تا براى آموزش رقاصى نزد محبوبه گيس بلند بروم شايد طالع بخت من نيز چنان نورانى گردد كه مردم طهران نيز روزگارى نه چندان دور مرا مورد تكريم قرار دهند. پدرم بناى مخالفت نهاد امّا بانو جان با سياستى كه داشت هر آنچه در حمّام ديده بود بى كم و كاست به پدرم تعريف كرد، آثار نرمش در سيماى پدر هويدا گشت. صبح روز بعد به هنگام صرف ناشتائى بانو جانم گفت خديجه جان پدرت رضا داده است هفته ى بعد به طهران رفتيم ميگويم حليمه دلاك سفارشت را به محبوبه گيس بلند بكند و براى رقاصى نزدش بروى شايد تو هم به اندرونى رفته به نان و نوائى برسى. با شنيدن اين خبر چنان شادمان گشتم كه برخاسته مادرم را تنگ در آغوش فشردم كه صداى فريادش به آسمان بلند شد

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

يك هفته برايم چون قرنى گذشت بس طولانى، انتظار انسان را از پاى در مى آورد. پس از يك هفته مجدد با بانو جان به سوى طهران رهسپار گشتيم صداى چرخ هاى درشكه كه روى جاده ى خاكى با شتاب حركت مى كرد باعث مى شد در دلم غوغايى به پا شود. با ديدن مناره هاى مسجد شاه طهران از ذوق چادرم را چنان فشردم كه مچاله شد، درشكه جلوى حمّام خانم ايستاد با بانو داخل حمّام شديم. حليمه دلاك در حال كيسه كشيدن بود او را صدا كرديم و پس از روبوسى و خوش آمد مادرم كاسه اى آلبالو به او هديه داد و حليمه چشمانش با ديدن آلبالوهاى سرخ برقى زده تشكّر كرد. ساعتى گذشت و دار و دسته محبوبه گيس بلند داخل حمّام شدند، جلو رفته يكى از كنيزان دايره به دست گرفته شروع به نواختن نمود موهاى بلندم را كه خيس بود افشان كرده و دور اندام باريكم لنگى بسته با اشاره بانو جلوى محبوبه به آرامى شروع به رقص نمودم محبوبه با ديدن سر و بدنِ من لبخند شيطنت آميزى زده پس از اتمام رقص مرا صدا كرده با تأنى جلو رفتم اسم و رسمم را پرسيده از من تعريف نمود تشكّرى كرده با لبخندى ظريف سر در گوشش نهاده گفتم قصد دارم زير دستش فنون رقص را بياموزم. محبوبه قهقهه اى مستانه سر داده از من خواست پس از حمّام با او به عمارتش برويم از بانو جان رخصت خواستم او نگران بود مبادا پدرم بر او خشم بگيرد با وسوسه هاى حليمه كه در گوشش نجوا مى كرد رام شده پذيرفت يك هفته در عمارت محبوبه در خيابان پامنار طهران بمانم. بانو مقدارى پول در بقچه اطلس گذاشته مقدارى رخت نيز در بقچه داشتم با دار و دسته محبوبه به سوى عمارتش رفتيم بانو كه نشان عمارت را يافت به سختى از من دل كنده و گفت فردا تقى درشكه چى را مى فرستم از حال و احوالت ما را باخبر ساز. او را دعوت به آرامش نمودم و پس از رفتن بانو با دار و دسته محبوبه به سوى عمارت رفتيم با ديدن تالار شاه نشين كه تمام آيينه كارى بود دهانم از حيرت باز مانده بود خدمه برايمان چلو خورشت آوردند پس از صرف غذا نبات خانم دستيار محبوبه مرا به اطاقى بزرگ برد كه اطاق رقصندگان جديد بود. اطاق مفروش و پنجره هايش مشبك رنگى بود، بقچه را در صندوقى گذاشته با گروهى از دختران زيبا و جوان نزد محبوبه رفتيم. محبوبه كه در حال كشيدن قليان بود با صدايى بلند گفت چهل روز تا عيد مولود شاه مانده است و قرار است پس از آموزش رقص براى هنرنمايى به عمارت اندرونى كاخ گلستان برويد. شعف مرا فرا گرفت فكر اينكه عمارت اندرونى اعليحضرت را مى بينم دلم را به لرزه مى انداخت. نبات خانم با تركه اى از چوب آلبالو در دست گفت قرار است والده شاه يك رقصنده انتخاب كند

با شنيدن اين حرف از دهان نبات خانم ولوله اى شد نگفتنى. ما ده دختر بوديم يكى از يكى زيباتر و لوندتر نگران بودم مبادا مهدعليا مرا نپسندد و دست از پا درازتر به باغ تجريش بازگردم. يك دختر زيبا به نام ماه باجى با من هم اتاق شده بود چنان زيبا بود كه نمى توانستم چشم از او بردارم. شب خدمه رخت خواب ها را در اتاق ها پهن كردند و من كه خواب به چشمانم نمى آمد با ماه باجى شروع به صحبت و گفتگو كرديم. او دختر رضا پالان دوز بود و چون قرار بود پدرش او را به خاطر فقر به مردى چهل ساله بدهد تصميم گرفته بود از عمارت فرار كرده به اينجا بيايد دلم برايش سوخت. نگران بودم پدرم به محض اينكه بفهمد من طهران مانده ام چه خواهد كرد؟ تا صبح خواب با چشمانم بيگانه بود برخاسته از پشت پنجره رنگى فواره هاى حوض را نگريستم نور ماهتاب درخشندگى خاصى به حياط داده بود. صبح با صداى بيدار باش نبات خانم هراسان از جاى برخاسته همانجا با آفتابه مسى صورتم را شسته ناشتائى مختصرى ميل كرده نزد محبوبه رفتيم. محبوبه پيراهنى زرى بر تن داشت و گيسوان مشكين اش را با گوى هاى طلا آراسته بود. دسته دايره زن و تنبك زن وارد شاه نشين شدند، محبوبه فنون رقص را از ابتدا به ما آموخت. برخلاف آنكه فكر مى كردم رقصندگى بسيار سخت و مشقت بار بود هر خطايى از هر يك از ما سر مى زد جوابش تركه ى نبات خانم بود از ترس اين كه مبادا تركه به تنم بخورد به دستورات نبات با جان و دل گوش فرا داده بودم. عصرى خسته و كلافه با ماه باجى روى تراس نشسته بوديم كه گلى سياه كنيز عمارت مرا صدا كرد، تقى درشكه چى آمده بود. روبنده را گذاشته جلو رفتم با ديدنِ تقى يك آن تصميم گرفتم بيخيال رقصندگى شده و با او به باغ بازگردم امّا مى دانستم بازگشت من مصادف است با ازدواج با مردى فقير و ندار. لذا پا بر روى خواسته ى دلم نهاده جلو رفتم تقى گفت مادرت فرمودند پدرت نمى داند در عمارت محبوبه هستيد به پدرت گفته اند تو را به طهران نزد خاله ات فرستاده اند. به او گفتم قرار است چهل روز در عمارت بمانيم پيام مرا به بانو برسانيد، پس از اينكه تقى رفت داخل عمارت شدم. خدمه شام سبكى بار گذاشته بودند پس از صرف شام برخلاف ديشب از شدّت خستگى بيهوش شدم. صبح صداى خوش الحان زنى خوش آواز مرا از خواب بيدار كرد برخاستيم به اطاق شاه نشين رفتيم او گوهر خواننده بود كه آن روز آواز خواندن را به ما آموخت. محبوبه در عمارت نبود، سراغش را از ماه باجى گرفتم گفت محبوبه به عمارت اندرونى رفته است. چند روزى گذشت هر روز با محبوبه تمرين رقص و با گوهر تمرين آواز مى كرديم. قرار بود شنبه ماه نساء خانم به عمارت بيايد

به دستور نبات همگى به سوى حمّام خانم رهسپار شديم، حليمه دلاك احوالم را پرسيد به او گفتم در عمارت محبوبه براى آموزش فنون رقص و آواز هستيم و از دست عتاب هاى نبات شكوه و شكايت كردم، او سرى به اين طرف و آن طرف انداخته پنهانى در گوشم گفت والده شاه قصد دارد يكى از شما را بعد از جشن مولود همايونى صيغه ناصرالدين شاه كند. با شنيدن اين خبر هوش از سرم پريد صاف بر جاى خود نشستم و گفتم قرار است ماه نساء خانم به عمارت بيايد، حليمه با نگاهى گرد مرا نگريست و با لحنى نجواگونه گفت او يارِ والده شاه و معلم رقص زنان اندرونى است تو بايد دل او را به دست بياورى. پس از اتمام استحمام گونه هايم گل انداخته بود با ماه باجى به بازار رفتيم كمى نقل و مقدارى شيرينى خريديم و به عمارت بازگشتيم. خوشبختانه نبات به ما فرصت استراحت داده بود، چيزى به موعد مقرر نمانده بود. در فكر اين بودم همسر اعليحضرت شدن چگونه است؟ شب هنگام خواب از شدّت ذوق خواب به چشمانم راه نيافت برخاسته به مطبخ رفتم از گلى سياه درخواست كردم فانوس را بدهد تا به سرداب رفته تمرين رقص كنم مى خواستم از همه برتر باشم. گلى سياه مِن مِن كرده تمايلى به همراهى نداشت مشتى نقل در دستش ريختم، گلى رضايت داده فانوس را روشن كرده به سرداب رفتم تا دما دمِ صبح چنان رقصيدم كه انگشت پاهايم از شدّت رقص زخم شده بود. صداى اذان از گلدسته هاى مسجد شاه برخاست، فانوس را خاموش كرده پاورچين به سوى حياط رفته با پياله مسى پايم را شسته به اتاقم رفته به خواب رفتم. نزديك ظهر بوى آب گوشت مستم كرده بود، صداى قال مقال برخاست از جاى برخاستم پايم به درد آمد جلو رفته پرده را كنار زدم ديدم زنى بلند بالا و اشرافى با چندين خدمه و كنيز وارد عمارت شد. پس از اينكه دستى به سر و رويم كشيدم به شاه نشين رفتم همه رقصندگان به صف ايستاديم. پس از عرض سلام و تعظيمى غرّا، ماه نساء خانم كه چشم و ابرويى بس جذّاب داشت جلو آمده شروع به وارسى كردن رقصندگان كرد. وقتى به من رسيد با ديدنِ پاهايم كه تمام زخم و خون مرده بود لبخندى بر پهناى صورتش نشست خيره در چشمانم با صداى خوشى فرمودند پاهايت چه شده است؟ از ترس نبات هيچ نگفتم. دستور داد جلو رفته نزدش بنشينم با پاهايى لرزان جلو رفتم و بر روى زانو نشستم. ماه نساء خانم دستور داد يك يك دخترها جلو رفته با آواى دايره برقصند. پس از اتمام رقص آنها با اشاره اى به من دستور داد برقصم برخاستم پاهايم سوزناك بود امّا مى دانستم اين رقص مجالى براى طالع سعد من است و بايد نهايت هنرم را به زيبايى بنمايانم. صداى دايره بلند شد چشمانم را بسته نفس تندى كشيدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

حس ششم قوی هست

yuiiam | 2 دقیقه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز