خانواده من وضع مالی ضعیفی داشتن منو به یک اقا که مهندس بود دادن که خوشبخت بشم اون اقا هیچ مشکل نداره نه معتاد نه دست بزن داره تا اینجا فک کردین خیلی خوشبخت شدم که ازدواج کردم😒ولی کارم شده هرروز گریه شوهرم به شدت بددله منو تو عقد برداشت اورد خونه مادرشوهر و نزاشت خانوادمو ببینم چون شهر خانواده من دوره از خونه مادرشوهر و باید جلو چشم اقا و خانوادش باشم نزاشت درس بخونم نزاشت برم سر کار نه میزاره پامو از خونه بزارم بیرون که یک وقت گرگا منو نخورن نزاشت حتی زورم میاد بهش گفتم بزار باهم بریم کتابخونه ولی اونم نزاشت اما این واسه بددلیش نگفت واسه این گفت چون ۸شب میاد خونه و خستس میخوابه و حوصله نداره منو ببره تو خونه واقعا تنهام با خانواده شوهرمم میوونه خوبی ندارم من واقعا تنهاممم حوصلم سر میره اینم نگفتم که نزاشت گوشی داشته باشم فقط اخر شب میاد گوشی خودشو بهم میده که هر کار دارم با گوشی اون انجام بدم