مادرم هفته پیش برام از روستا نون اورد.بخاطر مشکل گوارشی که دارم فکر میکنن برام خوبه.گفتم بزار بالای راه پله.
همسرم پنجشنبه اومد و جمعه نونمون تموم شد.رفت بخره ،برگشت گفت نبود.صبح شنبه چند تاش رو اب زدم برا بچه ها صبحونه دادم.
اینم بگم شوهرم سابقه راحت طلبی داره.
حالا مامان جان زنگ زده که نون خریدید؟ گفتم چطور مگه؟ گفت میگن نون نیس! گفتم دیروز رفت گفت جمعه بود نون تموم شده شنبه میگیره.مامان گفت حالا امروز گرفت؟ بنده خدا اخه شش صبح رفته سر کار الانم نیومده چرا اذیت میکنی؟
برگشت گفتم میدونستم تا اون نونها تموم نشه این تکون نمیخوره!!!!
حالل مثلا خوبی کردی ؟ قبول باشه.یه احسانی از دست رسید کلا نابودش کردی رفت.مگه من درخواست داده بودم بنده خدا.از صبح همین طور خود بخود بغضم میترکه.همه نونهای سفره رو برگردوندم تو راه پله.شاید همسر من یا خودم ایرادی داشته باشیم ولی خواهش میکنم شما دلت نسوزه.زندگی همین طوری سخت هست سخت ترش نکنید