نمیدونم چش شده میخواد جدا شه از بابام کردتش زندون ی ماهه بعد بابام چون اعتیاد داره میگه مرده تو زندون میگم زندست میگه ن مرده میره وسایل خونه رو مرتب میکنخ و گریه میکنه بخدا روانیمون کرده خرافاتی کشته منو. خیلیم منو تا الان دف مرگ کرده و اذیت کرده چ کتکایی ک نزد بم بیماری اعصاب داره ولی خودش قبول نداره!. وافعا مهم نیست برام ک گریه میکنه تازه اینقد عصبی میشم چن بار از شدت عصبانیت خاستم بزنم تو دهنش هم بخاطر کینه هایی ک مونده سر دلم بعد میگه ت مغروری بی احساسی سردی مث بابات بخدا خون ب جیگر بابام کرده منم همینطور خون بگیر کرد دست ب خدکشب زنم چن روز بیمارستان بودم. چیکارش کنم بخدا کشتم چن روزه هی میگه حس میکنم بابات مرده میرم زندون درش میارم
و قسم ب حقارت واژه و شکوه سکوت که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست :)
کسی ک این وسط قربانی شده مادرت هست زندگی با فرد معتاد خیلی سخته گلم اون عصبی هست و دق کارش رو ...
خانواده پدری کلن کاری بام ندارم :) و پدرم اصن تعصبی نیستن. بعد اینکه. مامانم همه میگن از اول همینجوری بوده ازگهلاقش دایی کوچیکم بهش گفت ت از قبل ازدواج اینجوری بودی ک بابام دادت ب این. بابام خیلی آرومه مامانم خیلی حرف میزنه تو مخم و خرافاتیه امروز هی صبر میومد من عطسه میکردم میگه نگا صیاد میاد مرده بعد میگه دیشب ایست قلبی کرد دوباره برگشت حرفاش خنده داره
و قسم ب حقارت واژه و شکوه سکوت که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست :)