پریشب شهرستان بودیم...جرأت حقیقت بازی میکردیم...من گفتم جرأت.
بهم گفتن تنها برو بیرون بعد از ۳۰ ثانیه بیا تو..شب ساعت ۱ بود و شهرستان ماهم بیابونی و پر از سگ و گرگ
آدم شجاعی بودم رفتم بیرون تنها یه بچه دیدم لباس سفید پوشیده داره میره...دومادمونو صدا کردم گفتم برو ببین اون بچه ی کیه . رفتیم نزدیکش دیدیم سگه
ولی از دور بچه بود 🙃💔
جفتمون شب تب و لرز شدید داشتیم و تا صبح بیدار بودیم بعدش وسایلمونو جمع کردیم همگی برگشتیم