حالم از ساعت ۳ که ناهار خوردم بد شد معده درد داشتم با حالت تهوع . ساعت ۶ زنگ زد بهم گفتم ک اره حالم خوب نیست گفت میخوام برم ارایشگاه گفتم که نمیخواد بعدا هم میتونی بری چیزی نگفت قطع کرد ساعت ۸ اومده خونه منم محلش ندادم گفت چرا اینجوری میکنی منم گفتم من برات مهم نیستم و اینا اگه مهم بودم حداقل یه سر میزدی بعد میرفتی ....یکم بحث کش پیدا کرد گفتم که عروسی بابات بود مگ انقدر عجله داشتی میومدی خونه بعد میرفتب اصلا یه روز دیگه میرفتی تو ک دیدی من حال ندارم اون رفت بیرون منم محلش ندادم 😑