من حدودچهارماه بچه ام به دنیااومده شوهرپ یکم اوضاع مالی بدشده وشرایط خوبی نداریم چندوقته بیکاره دیگه فشاربهم میادمیام خونه بابام برای خوردوخوراک بیشتریاوقتی شوهرم میره سرکارمیام خونه بابام خیلی حساس هستم روی بچه ام که مریض نشه یاتمیزش میکنه بچه برادرم همش میادباپاروی گهواره بچه ا یاروی لباساش باپامیره همش بوسش میکنه هرچیم بهش میگم نکن گوش نمیکنه مادرشم محل نمیده میگه مگه میخوابچه ات روبخوریم اصلانظافت رورعایت نمیکنه برادرزاده ام وتامیرم دنبال کاری میام میبینم بچه روازخواب بیدارکرده وبچه توبغلشه میترسم بچه ام ازدستش بیوفته تاحرفیم میزنم برادرم وزن برادرم ناراحت میشن دیگه خسته شدم گریه ام میگیره ازبرادرزاده نه سالش هم هست
قشنگ میفهممت
اونام با پدر مادرت زندگی می کنن
برادرت خونه و زندگی نداره
مادرت و زن داداشت باهم زندگی میکنن؟شرایط سختیه الهی دست و بال شوهرت باز بشه شمام ارامش داشته باشی
ان شالله همسرت زودتر کار پیدا کنه و شرایطت خوب بشه
روی خوش بهش نشون نده. یا بگو اگه بزاری بخوابه بعدا با هم بازی میکنید. زبونش بگیر. ازش تعریف کن و بگو تو خیلی خوبی و بچه منو دوس داری!!!
جز بلند کردن بچه اونم چون ۴ماهشه و‌خطریه و خواب پرونده بچه بقیش مورد حادی نیست
مثل دختر خواهرشوهر منه. همش میگه بچه باید بغلم باشه. شوهر و خواهرشم میگفتن بده . منم هی ازش میگیرم میزارم یه بارم بچم از رو پاش انداخت بچه سه ماهم کلی گریه کرد ترسیده بود😐
دوبار دعواش کن و اخم بفهمه
۹ سالشه باید عقلش برسه وقتی میگی نکن یعنی چی
مگه خونه بابات چقدر می خوری، نرو خونه پدرت
نمیدونم چی بگم معیار تمیزی و حساسی و این حرفا برای هر کسی فرق داره
نه عزیزم جداهستن اتفاقاخونه داداشم وضعش خیلی خوبه ولی خوب شبادیگه همه خونه بابام جمع هستیم منم دست خودم نیست وسواس دارم بچه برادرم هم واقعانظافت رورعایت نمیکنه مثلادستش روکف روشویی میزاره آب بازی میکنه بعدمیاددست میزنه به بچه من خوب واقعااذیت میشم روشوی محل دست شستن هست
درکت میکنم و بهت حق میدم کاش مادروپدر و برادرت هم یکم بیشتر درکت کنن خانواده اگه توروزای سخت به درد ادم نخوره پس چه فرقی با غریبه داره
بعدم به نه ساله واقعا عقلش میرسه وکاراش از روی حسادت کودکانه و جلب توجه هست
دقیقا درکت میکنم با این تفاوت که من خونه ام هم جدا بود و اصلا پیش مادرم نبودم بچه های داداشم وقت و بی وقت اونجا بودند فکر کن مادرشون میومد اونا رو می ذاشت پیش منی که تازه زایمان کرده بودم تلویزیون و تا آخر زیاد میکردند دائم سر یخچال بودند همش سر و صدا میکردند بچه بیدار میشد یه وضعی بود اصلا آخر به مادرم گفتم به عروست بگو بچه هاشو نفرست اونجا تازه ناراحت هم شده بود ولی دیگه نیومدند
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز