هیچ محلش نده
من نزدیک عروسیمه بعد جاریم دیشب ک خونه مادرشوهرم بودیم گفت کی میری دکتر
گفتم برا چی گفت برا بکارت دیگ گفتم من نامه پزشک قانونی دارم دکتر دیگ چرا برم
گفت نه بلاخره از اون موقع مدتها گذشته باید بری
شوهرمم داشت گوش میداد یواشکی برگشت گفت نگار جان بیا اینجا پیش من بشین
منم هنگ کرده کنارش نشستم گفت ب لیلا اصلا اهمیت نده
بعد شام دوباره ب مادرشوهرم گفت مادرجون کی نگارو میبرین دکتر شما روزه این من ببرمش
مادرشوهرمم ی نگا بمن کرد گفت دکتر نمیخواد ک خانم با شوهرش رفته شمالو جنوبو گشته
بعدم رفت اونور من بازم سکوت کردم چیزی نگفتم اهمیت ندادم
بنظرم فقط ی نفس عمیق بکش بعد انگار ک مگسا دارن وز وز میکنن اهمیت نده
شوهرم همه رو شنید توو ماشین گفت خودم جوابشونو میدم تو اصلا خودتو اذیت نکن