داشتم تلوزیون می دیدم که آیفون زنگ خورد نهال با یه شماره ی دیگه بهم زنگ زد گفت منم باز کن
_چرا زنگ زدی خب پشت آیفون حرف بزن
_ دارم حرف می زنم اما انگار صدام نمی یاد
درو باز کردم اومد در خونه رو هم باز گذاشتم رفتم سمت آشپز خونه حس ترس داشتم صدا اومد برگشتم و گفتم نهال چیزی جا گذاشتی که برگشتی
_ دیدم نامزد نهال با نیم تنه ی لخت وایساده جیغ زدم گفتم برو بیرون آشغال چاقد در اورد و گفت کاریت ندارم طلاهاتو در بیار تا برم
_ باش فقط برو
داشتم زنجیرمو در می اوردم که حسام اومد تو و اولش با پسره در گیر شد اما تونست فرار کنه رفت دنبالش قدای قدم های حسام به گوشم می رسید
وقتی برگشت گفتم حسام نامزد نهاله
اما گوش نداد اومد و منو کتکم زد اون قدر با مشت و لگد زد که داشتم می مردم
واقعا مرگو با چشمای خودم دیدم نفسم بالا نمی اومد موهامو می کشید خودشم نفس نفس می زد و بغض داشت
_ آشغال مگه این عوضی چی داست که من ندارم بگو
مدام کتکم می زد نمی ذاشت حتی حرف بزنم
بی هوش افتادم دیگه نفهمیدم چی شد