رو بلند گو بود
الو سلام حسام خوبی؟
_سلام ممنون خوبم تو چطوری
_ منم خوبم. راستش حسام چن روزیه که از رها خبری ندارم زنگ می زنم خاموشه شرکت می یاد؟
_ آره می یاد شرکت بحثتون شده؟
_ نه بابا چه بحثی.. نگرانش شدم
_ می خوای فردا بگم بهش زنگ بزنه بهت
_ نه خودم فردا می رم خونشون می گم حسااام
_ بله
_ خاک تو سرت ولی
_ چرا
_ واقعا دخترای خوشگل و خوبی دور و برته یکیش همین رها بعد همین جوری داری سینگل به گور می شی
حسام پشت تلفن خندید
_ از دست تو آتنا خدا بگم چی کارت نکنه
_ نه جدی می گم می خوای در موردت باهاش حرف بزنم خیلی دختر خوبیه یه کم سر و زبون دار هست ولی دختر به این خوبی پیدا نمی کنی
_ آتنا می گم باز تو به فکر من باشی
_ خب نظرت چیه
_ نظرم اینه که برو به درس و مشقت برس
_ حسام تو که می دونی مثل داداشم دوست دارم ازم خجالت نکش بی رو درواسی بهم بگو حسی داری بهش یا نه
_ عجب گیری دادیا
_ بگو یه کلمه آره یا نه
_ می گم تو مطمئنی با کسی نیس
_ آره به خدا و الا مگه مرض داشتم بهت بگم
_ می ترسم یه چیزی بگی بهش بر بخوره
_ آهان پس همچینم بی احساس نیستی
به من یه چشمکی زد حسام داشت می خندید
_ پس غیر مستقیم از زیر زبونش می کشم بیرون
باشه
_هرچی شد به من بگو