1.
دوستای گلم این چیزایکه تو این تاپیکم باهاتون به اشتراک میزارم،، تو چندماه پیش برام اتفاق اقتاده، اما چرا الان اینجا میگم بخاطر درد و سختی که از اون زمان برام مونده دلم میخاد بگم تا یکم، اروم بشم . از شبهای سخت و بدی که تنهایی گذروندم بگم شاید با گفتنشون بتونم یه تصمیم درست بگیرم
اون روزا منطورم سال 98اینطورا
اعتیاد و شرایط مالیمون افتضاح شده بود،پول پیش خونه مون دستمون بود همسرم به اصرار اینکه من میتونم این، پول رو چند برابر کنم دنبال خونه ای گذشتیم که پول پیش کمتری میخاست و بیشتر پول دستمون بود کم کم بخاطر نداشتن کار این پول هزینه شد، چقدر حرص خوردم چقدر دعوا و چقدر شبانه ساعت 12شب با یه بچه زدم از خونه که برم خونه مامانم، اما باز برگشتم که بخاطر بچم این زندگی در به داغون رو درست کنم.. چقدر فحش شنیدم یعنی از بیست کلمه حرفی که میزدیم 19تاش دعوا بود. الان که مینویسم از اون روزا عصبیم میکنه، اما خوبه دوست دارم بگم تا خالی بشم.. چه شبهای که میرفت بیخبر و چند شب یکبار برمیگشت، اولین باری که رفت و گوشی هم نداشت و بیخبر بودم، رفتم کلانتری. پزشک قانونی با اینکه از دستش عصبی بودم اما ف اتفاق بدی که براش افناده بود ناراحتم میکرد شش روز بیخبری و بعدش داشتم میرفتم از طرف پاسگاه پزشک قانونی که زنگ زد که من خونه ام.. بعدشم که ازش شاکی شدم خیلی خونسرد گفت ک چیزی نشده اصلا اشتباه کردی رفتی کلانتری...