2777
2789
عنوان

خانوادگی

77 بازدید | 12 پست

ما همه خواهر برادرا ازدواج کردیم به جز دو تا کوچیکه که فقط خواهر با پدر مادرم زندگی می کنه منم شهر دورم

رابطه مادرم و خواهر کوچیکم اصلا با بابام خوب نیس

الان دو ماهه بابامو ول کردن رفتن شهر دیگه خونه خالم موندن

نه به عنوان قهر برای خوشگذرونی

بابام خونه تنهاس نه غذایی نه چیزی

سنش هم بالاس خب

اون یکی خواهرم گاهی براش غذا می بره و سر میزنه اما نه مرتب

در حدی مامانم و خواهر کوچیکم به بابام بی توجهن که وقتی من به بابام زنگ می زنم سراغشون رو از من می گیره که نمی دونی کی میان؟

هر وقت می خوام زنگ بزنم به بابام قبلش بغض دارم گریه هامو قبلش می کنم و کلی خودمو کنترل می کنم گریه نکنم جلوش اما خیلی سخته

با مامانم اینا زیاد رابطه م خوب نیس به خاطر همین رفتاراشون زیاد تماس ندارم

اما خیلی پر رو ان

دیروز مامانم زنگ زده که خواهرت رفته شیراز با دوستاش اما بابات نفهمه بهش نگفتیم!

حالم از کاراشون به هم می خوره

نمیدونم باید چی کار کنم

خیلی دلم شکسته برای بابام و واقعا از مامانم بیزار شدم

از بچگی با همین رفتاراش زندگی رو زهرمار بابام و همه مون می کرد

الهی بمیرم برای بابام کاشکی پیشش بودم واقعا شرایطشو ندارم برم

جلوی منم چیزی نمی گه ها هی می زنه به شوخی و خنده و میگه نگران من نباش و ...

قربونش برم غذا درست می کنه خودش تنها برام عکس می فرسته

چقد مادرم بی رحمه

از اون طرف هم نگران بی بند و باری خواهرمم

چون خودش بهم نمی گه چی کار می کنه منم نمی تونم حرفی بهش بزنم

اما همش دل نگرونشم حتی دیشب خواب دیدم دوستش میاد بهم می گه خواهرت نامشروع باردار شده و سقط کرده!

خلاصه که خیلی فکر و ذهنم مشغوله

طولانی شد می دونم هیشکی این همه رو نمی خونه انتظار جواب ندارم بیشتر قصدم درد دل بود

اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من

خب فک کنم خانواده پر جمعیتی دارین


سعی کنین بیشتر مراقبت کنین از پدر

     دهه هشتادی هایی ک براشون جک میساختن، صبور ترین نسل از آب در اومدن.اونا شاهد قتل هم نسل هاشون ب دست پدر،همسر یا برادر شون بودن!شاهد کرونا درست وسط آرزو هاشون بودن!اونا مجازی تحصیل کردن در حالی ک کنکور واقعی تو راه بود!ولی بازم برای رویا هاشون جنگیدن!        #احمقهارو_معروف_نکنیم                      فاز اون 16 میلیون نفری ک دنیا جهان بخت رو فالو کردن اصلااااا نمیفهمم!!!                            ? are we too young for this                               آیا ما برای این خیلی کوچک نبودیم؟ !

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خب فک کنم خانواده پر جمعیتی دارین سعی کنین بیشتر مراقبت کنین از پدر

بله پرجمعیتیم

دیگه چطوری مراقبت کنیم مایی که رفتیم از دور به فکریم  اونا که تو یه خونه باهاش زندگی می کنن بی عارن

بحث مراقبت هم نیست خب آدم انتظار مسعولیت و محبت و انسانیت داره ازشون که متاسفانه ندران

اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من
بله پرجمعیتیم دیگه چطوری مراقبت کنیم مایی که رفتیم از دور به فکریم  اونا که تو یه خونه باهاش ز ...

دیگه از مادرتون آبی گرم نمیشع

اون پیر مرد هم گناه دارع


حداقل حداقل توجه تون بهش اینه ک زنگ بزنید و بهش سر بزنید نوبتی

     دهه هشتادی هایی ک براشون جک میساختن، صبور ترین نسل از آب در اومدن.اونا شاهد قتل هم نسل هاشون ب دست پدر،همسر یا برادر شون بودن!شاهد کرونا درست وسط آرزو هاشون بودن!اونا مجازی تحصیل کردن در حالی ک کنکور واقعی تو راه بود!ولی بازم برای رویا هاشون جنگیدن!        #احمقهارو_معروف_نکنیم                      فاز اون 16 میلیون نفری ک دنیا جهان بخت رو فالو کردن اصلااااا نمیفهمم!!!                            ? are we too young for this                               آیا ما برای این خیلی کوچک نبودیم؟ !
دیگه از مادرتون آبی گرم نمیشع اون پیر مرد هم گناه دارع حداقل حداقل توجه تون بهش اینه ک زنگ بزنی ...

زنگ که مرتب می زنیم عزیزم ولی دو تا داداشام ایران نیستن من و یه خواهر دیگه م هم شهر دوریم فقط اون طفلک خواهرم که اونجاس میره سر میزنه که اونم با وجود شوهر و بچه و شاغل بودن هر روز هر روز نمیتونه

اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من

عزیزم چه بد مامانت چقدر بی فکره بی خیاله با این کاراش باعث نابودی خواهرت هم میشه اینطوری خواهرت رو گذاشته به حال خودش خدا کنه خودش رو بدبخت نکنه و ابروریزی نکنه بیچاره پدرت حتما چون شکسته شده و اینا دیگه ولش کردن به مادرت زنگ بزن بگو بخاطره دخترت هم که شده برگرد سره خونه زندگیت حداقل خواست ازدواج کنه درموردش حرف نباشه خیلی باش صحبت کن حداقل بخاطره خواهرات برگرده

Live your dreams 
عزیزم چه بد مامانت چقدر بی فکره بی خیاله با این کاراش باعث نابودی خواهرت هم میشه اینطوری خواهرت رو گ ...

خیلی خیلی بی فکره همیشه همینجور بوده

من تازه چند وقت پیش فهمیدم خواهرم از دانشگاه انصراف داده رفتم به مامانم شکایت بردم مامانم منو دعوا کرد که به تو چه من اطلاع داشتم

به خدا نمی دونم چه آینده ای میخواد داشته باشه نه کاری نه درسی دمبشو بگیری کافه و رستورانه یا خونه دوستاش که معلوم نیس دخترن پسرن کین مامانم هم شده مثل کوه پشتش هر چی ما باهاش حرف می زنیم فایده ای نداره

 بابام هم چون بهشون سخت می گرفته و حق هم داشته الان اینجوری ول کردن رفتن و بیعار تر شدن

من چندبار به مامانم گفتم برگرده اما بد جوابمو داده و بعدش که با بابام صحبت کردم بابام گفت مادرت پیام داده که من باید از قبل از تو طلاق می گرفتم و دیگه برنمی گردم و ... یعنی سر حرفای من رفته اینا رو به بابام گفته

یه نگرانی بزرگ دیگه که دارم اینه که بابای من چند سال پیش خونه رو به اسم مادرم زده بود حالا می ترسم این با این بی فکری و بی شعوریش یه وقت بابامو بیرون نکنه

هیچ کاریم از دستم برنمیاد دیگه داغونم خواهر

اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من
نمیتونی یه مدت رو مثلاً یه هفته بابات رو دعوت کنی خونتون؟ 

نمیاد عزیزم بهش گفتم

اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من
خیلی خیلی بی فکره همیشه همینجور بوده من تازه چند وقت پیش فهمیدم خواهرم از دانشگاه انصراف داده رفتم ...

میفهمم چی میگی احتمالا بابات از همون اول زندگی از اون مردای بوده که خیلی به زنش رو میداده  الانم که خونه زده به نامش باعث شده مامانت سرش سوارشه چون دیگه بابات نمیتونه چیزی بگه با دایی یا عمویی چیزی صحبت کن جریان خواهرت رو بگو یا به بابات بگو زنگ بزنه به خواهرت دعواش کنه بفهمه هنوز پدرش پیگرشه و آزاد نیست به مامانت بگو کاری که شما کردین تو زندگی من هم تاثیر گذاشته شوهرم بهم سرکوفت میزنه همش باید فکرم درگیر باشه مبادا آبرو ریزی شه بگو با این کارت هم زندکی اونو خراب میکنی که فک میکنه صاحب نداره هم منو و شوهرم طلاقم میده  به خالت هم جریان رو بگو با مامانت صحبت کنه بره سره زندگیش

Live your dreams 
میفهمم چی میگی احتمالا بابات از همون اول زندگی از اون مردای بوده که خیلی به زنش رو میداده  الان ...

همینجوریم شوهرم سرکوفت می زنه من مامانم حتی واسه زایمانم نیومد پیشم گفت چشممو عمل کردم نمی تونم در صورتی که میتونست تاریخ دیگه ای عمل کنه شوهرم هی میگه چرا واسه خواهرت فلان کارو می کنه اما تو ارزش نداشتی بیاد روزای اول زایمان پیشت باشه 

انقد پر رو هست مامانم که اگه اینا رو بهش بگم میگه به من چه و ازدواج کردین که مستقل باشین و ...

یه بار من نشستم براش درد دل کردم از بچگیم و بی محبتیاش گفتم شاید درست شه میدونی چی بهم گفت؟ برگشت تو روم گفت تو دروغگوی داستان سرایی...



اگه به رمان علاقمندی تاپیکی که داستان سرنوشت دوستم رو نوشتم بخون و برام نظر بذار مرسی: داستان سرنوشت تلخ و رابطه عجیب دوست من
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792