بچه ها من شش ساله ازدواج کردم.دو سال اول مادرشوهرم بدترین ادم روی زمین بود،من هیچوقت جوابشو ندادم اما خیلی خیلی اذیت کرد،کلا با مقوله عروس مشکل داشت از عروس متنفر بود و فکر میکرد پسرشو دزدیدن .بعد از دوسال ی سفر خارج از کشور رفتیم و اون ی هفته من نزاشتم شوهرم حتا یبار تماس بگیره با مادرش.گفتم ارامش میخوام و خیلی بهم فشار اومده.مامانش کلا توزندگیمون بود .کل جزییات زندکی رو از زیر زبون شوهرم میکشید بیرون.گفتم بگو نت ندارم و تمام.ازونجا شد نقطه عطف روابط.یهو باهام عوض شد و مهربون و همش میگه تو دخترمی و هیچ اذیتم نکرده و فقط و فقط محبت؛
ولی من فراموش نکردم ته دلم هیچ وقت نتونستم ببخشمش چون خیلی ازارم داد.در. ظاهر منم باهاش خوبم اما در درونم ازش متنفرم.چکار کنم خیلی ادم کینه ای هستم؟باید ببخشم و فراموش کنم؟شما هر کلمه ای بگین من یاد ی خاطره تلخ از مادرشوهرم با اون موضوع دارم