می شود معجزه با چشم تو آغاز شود
در دل کافر من پنجره ای باز شود
می شود باز بیایی و دچارم بکنی
زخمی حادثه ی عشق و شکارم بکنی
می شود حادثه ات حال مرا خوب کند
تلخی شعر مرا تلخی مطلوب کند
می شود باز تو بانوی غزل ساز شوی
در سکوت قلمم زمزمه پرداز شوی
همه جا صحبت افسانه ی لیلا بشود
چهره ی ماه تو در قافیه پیدا بشود
بگذاری نفسم با نفست گرم شود
سختی عاطفه ام با قلمت نرم شود
که بدون نفست هر غزلم تاریک است
کوچه پس کوچه این قافیه ها باریک است
تو بیایی غزلم را به تو تقدیم کنم
از تو در خاطره ها زمزمه ترسیم کنم