سلام دوستان گلم
اول یه تشکر بکنم از همتون واقعا ممنونم از نصیحت های خواهرانه ایی که هر وقت میام اینجا ازشون استفاده میکنم و یه کمی اعصاب و روانم آروم تر میشه ...
واقعا ممنونم
امروز یه درگیری ذهنی واسم پیش اومده تو تایپیک های قبل گفتم ک خانواده شوهرم چجور ادمایی هستن و چه برخوردهایی دارن اما امروز میخام از جاریم بگم ...
جاریم از روز اول که من ازدواج کردم دیدم تنها کاری که میکنه خودشیرینی و چاپلوسی البته اونم فقط به ظاهرولی در باطن الان چند سال که گذشته دقیقا همه دیگه میشناسنش که کاراش فقط از روی ظاهر نه چیز دیگه در مقابل این جاری من اصلا خودشیرین و چاپلوس نبودم و در واقع میشه گفت دل و زبونم یکی بود که این از نظر خودم عیب بزرگی هست جاریم همش تو خونش جنگ و دعواست ولی خانواده ی شوهرم نمیذارن کسی بفهمه و مخفی میکردن ولی اگه من و شوهرم کوچکترین بحثی هم با هم داشتیم اول از همه به اون میگفتن البته من برام مهم نبود و همیشه جفتشونو خانواده های نرمال نمیدیدم وقتایی که ما دعوا میکنیم جاری میرفت مهمونی میگرفت یا جشن تولد میگرفت که مثلا بگه اینکه شما دعوا کردین ما الان کیف کردیم و یه جوری خوشحالیشو و نشون میداد شاید بگین خو اون تولد و همیجنوری گرفته از روی قصدنبوده ولی خب اولا من از قیافه اش که تقریبا زن ها مکر زنونه رو خیلی زود میفهمن دوما اینکه قبل دعوا ما یا مهمونی نمیگرفت یا جشن تولدم میگرفت به کسی نمی گفت اینجوری فقط میخواست حرص من و دربیاره ولی اون هر موقع که دعوا داشته من اصلا به روی خودم نمیووردم و میگفتم همه دعوا دارن الان ذهنم درگیر شده که اون با این کاراش میخواست من و حرص بده و فک میکنم تقریبا به هدفشم رسیده درست زیاد جایی تو زندگیم ندارن ولی خیلی اعصابم از این مسائل بهم ریخته به نظرتون چیکار کنم ارامش پیدا کنم و کاراش واسم مهم نباشه ...