سلام میخواستم تجربه مرگ خودم رو بگم یه روز ک شوهرم رفت سرکار من دباره روی تخت خوابیدم بعد دیدم ک بیدار شدم و خودم رو دیدم و میخواستم ک بشینم و کاری ک میکردم ک از روی جسمم بلند بشم نمیشد و من دباره کشیده میشم روی جسمم شاید ۲۰ دفعه انجام دادم و دباره با سرعت زیاد میفتادم رو خودم حتی میرفتم تا دم دست شویی و دباره برمیگشتم حس میکردم انگار خیلی حالم بده خودمم رو میدم و تمام پذیرایی و صداهای بیرون رو میشنیدم
بعد حس کردم یکی در خونه رو باز کرد اومد داخل و خانم هیلکی و قد بلندی داشتی و داخل پذیرایی یه کشتی زد و اومد
دم اتاق و من خیلی حالم بد حس میکردم دارم میمیرم و یکی افتاده روی قفسه سینم و داره خفم میکنه و اصلا صدام در نیومد اخرش انقدر با صدای گرفته ناله زدم گفتم تروخدا کمکم کن من میترسم من حالم بده ترو جدت کمکم کن بعد گفت فاطمه جان هیچی نیست نگران نباش من همیشه حواسم بهت هست و الان حالت خوب میشه بعدش ک رفت یهو از جام بلند شدم و هیچیم نبود فقط ترسیده بودم اینم از تجربه من . ممنون میشم نظراتتون رو بدونم...