دیگه واقعا خسته شدم شوهرم منو مث یک برده زندانی کرده من تو عقدم و منو مجبور کرده اینجا بمونم و نمیزاره برم خونه مادرم که تو شهرستانه و مادرشوهرم همش میره تو اعصابم و اذیتم میکنه خودتون میدونین که زندگی با مادرشوهر چقد سخته کلی باشوهرم دعوا کردم ولی اون نه منو میبره نه با مادرش برخورد میکنه چون مامان دوسته رسما اینجا زندانی شدم نه میزاره برم بیرون که باشگاهی برم که حداقل یکم تو چشم نیوفته این مادرشوهر همشم تو زندگیم دخالت میکنه و منو شوهرمو به جون هم میندازه و حس میکنم خوشحال میشه دیگه این چند روز اونقد گریه کردمو از شوهرم خواهش کردم منو ببره خونه مامانم که خسته شدم ولی گوشش بدهکار نیست میگه من نمیتونم ازت جدا شم خسته شدم چیکار کنم
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
خو وقتی میگه بیان دنبالتم اجازه نمیدم بری چجور میتونم به اون بدبختا بگم مامانم میگه اسنپ بگیر پولشو میدم اسنپم گرفتم ولی اگه ببینی چه دعوایی درست کرد اخرشم نزاشت برم وگرنه کتک میخورم
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
هیوووو: میدانم که میبینی میشنوی ؛تااین لحظه که تورا در درونم یافتم چیزی غیر ازمحبت و پناه و محافظت ندیدم ؛مرابارنج هایم تنها نگذار که من محتاجترینم به بودنت به حضورت به اراده ات و به خواسته ات؛من نمیتوانم تصمیم درست بگیرم و شجاعت و جسارت ندارم بین ماندن و رفتن گیر افتاده ام کمکم کن تا ازاین چرخه خارج شوم؛برکت باشد؛دوستت دارم مراببخش سپاسگزارم
عزیزم من که داذم این پیام برات مینویسم دارم از ۹سال خاطره و تجربه برات میگم خواهر من از همین الان زندانی شدی وای به حال بعد از عروسیت من پنج سال مثل یه گل باهام رفتار. کرد همین که زنش شدم فهمیدم چه جانوریه پس راهتو جدا کن منم الان دلم پر میزنه برم سر خاک مادرم اجازه ندارم هربار دلیل میارم برای خواهرام که نمیتونم خیلی سخته من بخاطر دخترم قبول میکنم مردم شوهراشون عالین با مادر شوهر دخالت کار نمیسازن وای به حال تو با این شوهر این مادرشوهر پاشو عزیزم اگه الان تصمیم درستی نگیری تا آخر عمر پشیمون میشی
اگه با این ادم بری زیر یه سقف بعدا میخواد چیکار کنه؟ تو این دوره و زمونه این کارا چیه؟ چرا اجازه میدی باهات اینطوری رفتار کنه؟ تو یه ادمی حق داری ازاد باشی. به بابات رنگ بزن و بگو و خواهشا نشو اون ادمی که ۵ سال دیگه با ۳ تا بچه نمیتونه جدا شه و باید بسوزه.
برای جلوگیری از ناراحتی و بحث بیجا: حق با شماست دوست عزیز:)ایراد نداره گاهی وقتا تنها کاری که میکنی زنده موندن باشه.
تو که عقدی چرا انقد خونه مادرشوهرت موندی؟تاپیک قبلی رو خوندم.گله کردی از رابطه کم اونم سه بار در هفته.سه بار در هفته واسه خانمی که عقد کرده کمه؟هیچ ارزشی واسه خودت گذاشتی؟یعنی حرف پدرت انقد ارزش نداره؟که به حرفش گوش بده و تو رو ببره خونه
حتما منتظری واست عروسی هم بگیرن.ببین خانم دیگه اونجا جاته.شوهر زرنگی داره.نمیذاره برگردی خونه پدرت .چون نمیخواد برات عروسی بگیره و خرج عروسی بده و هم اینکه خونه جدا نمیگیره و باید با مادرشوهر تو یک خونه زندگی کنی
میشه بدونم دلیلت واسه ادامه زندگی با همچین آدمی چیه؟؟؟ که زندانی بودن و کتک تحمل میکنی؟؟ خوبه هنوز عقدی بچه هم که نداری بهونه کنی بگی بخاطر بچه ام مجبورم
شکایت کنن با سرباز بیان مگه عهد دقیانوسه این یارو بدبختت میکنه هیچی ازت نمیمونه اگه کوتاه بیای
کجا شکیت کنم وقتی از خونه نمیتونم بیرون برم
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
شکایت کنن با سرباز بیان مگه عهد دقیانوسه این یارو بدبختت میکنه هیچی ازت نمیمونه اگه کوتاه بیای
اونا درگیر خواهرمن که داره طلاق میگیره
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی