2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از وقتی راهنمایی بودم عاشق پسرخالم بودم اسمش بهنام بود همیشه ب بهونه های مختلف مامانمو راضی میکردم بریم خونشون تا ببینمش خدا خدا میکردم تو خونه مامان بزرگم ببنمش خیلی دوسش داشتم احساس میکردم اونم منو دوس داره همیشه وقتی میدیدمش تو چشماش شوق بود همیشه منتظر بودم تا بیاد بهم بگه ک اونم منو دوس داره و من عشقمو بهش بگم 

همسایه خالمینا منو دیده بود خواستن بیان خواستگاری ولی موقع خواستگاری من نیومدم پیششون برا همین رفتن پشت سرشونم نگاه نکردن بعد این میگفتم بهنام میاد علاقه شو بهم میگه ولی باز نگفت

گذشت و رسیدم به پیش دانشگاهی تا اونموقع همچنان عاشق بهنام بودم وجودم پر بود از خواستنش 

تا اینکه رفته بودم خونه خاله کوچیکم اونجا خالم بهم گفت یه چیزی میگم ب کسی نگو گفتم باشه گفت پسر خاله مریم(مامان بهنام)عاشقت شدم وای خدا رفتم رو ابرها ولی با حرف بعدیش اب سرد انگار ریختن روم گف محمد(برادر کوچیکه بهنام)عاشقت شده گفت خیلی دوست داره میخواد پاش بمونی تا شرایطو جور کنه و بیاد حواستگاری با تمام شوکی ک بهم وارد شده بود گفتم ن محمد مثله برادرمه


بعد ن گفتم من هر وقت محمدو میدیدم ازم خجالت میکشید و خودشو ازم قایم میکرد ولی من فقط ب فکر بهنام بودم اونموقع میرفتم کتابخونه برا کنکور میخوندم بعد ماجرای محمد تصمیم گرفتم علاقمو ب بهنام بگم دیدم دارم از دستش میدم گوشی یکی از دوستامو گرفتم و ب بهنام با شماره دوستم پیام فرستادم ک من عاشقتم ولی خودمو معرفی نکردم دو سه روز ب این سوال ک من کی هستم گذشت بالاخره دووم نیوردم و گفتم مهسام گفت دروغ میگی نمیتونست تشخیص بده منم گفتم ن واقعا مهسام باهام مهربون حرف میزد بعد یه دو سه بار حرف زدن با پیام بهش گفتم میخوام بدونم تو هم منو دوس داری یا ن نمیتونست بهم اعتماد کنه در جواب پیامم گفت مهسایی ک من میشناسم دختری با شخصیت دوست داشتنیه دقیقا همین جمله بود

بعد اون دیگه کتابخونه تعطیل شد من نتونستم با گوشی دوستم حرف بزنم دوسه روز بعد دوستم گفت ک بهنام پیام داده ک چرا ازت خبری نیس ولی من چون دوستمو نمیدیدم دیگه نتونستم بهش پیام بدم

از اون پیام یه ماه اینا گذشت و من رفتم خونه خاله کوچیکم خالم بهم گفت تو بهنامو دوس داری؟گفتم ن چطور مگه گفت اخه بهنام ب خواهرش گفته مهسا ب من پیام میده ک منو دوس داره خواهرشم رفته ب خاله کوچیکم گفته! منم گفتم ن من اصلااینکارو نکردم از غرورم ترسیدم 

گذشت و من رفتم دانشگاه تو همکلاسیام با دو نفر صمیمی شدم یه گروه سه نفره شدیم دوران دانشگاهم بهترین روزای عمرم بود تو دانشگاه چنتا بهم پیشنهاد اشنایی شد ولی من قبول نکردم دلم واقعا پیش بهنام بود و بساخرای دانشگاه بود ک از فامیلای دورمون برام خواستگار پیدا شد دیگه خونوادم اصرار داشتن ک قبول کنم چون خواستگارا همه چیشون اوکی بود ب اصرار خونوادم قبول کردم ولی دلم اتیش بود از اینکه از عشقم خبری نشد خلاصه رفتیم ازمایش و کارای عقدو انجام دادیم و من رفتم دانشگاه دیدم دختر خالم(خواهر بهنام)بهم زنگ زد و گفت ک تو محوطه دانشگاهه و میخواد باهام حرف بزنه رفتم بهم گفت ک محمد اوند فرستاده تازه فهمیده برات خواستگار اومده اون هنوزم دوست داره بهش گفتم ن من محمدو مثه برادرم دوس دارم نمیتونم باهاش عزوسی کنم اومدم سر کلاس ک بازم گوشیم زنگ زد دیدم خود محمده رفتم باهاش حرف بزنم بهم گفت هنوزم ب من فکر میکنه گفت ک داشت شرایطشو جور میکرده ک بیاد خواستگاری گفت ک قلبشو نشکنم گفت ک میومده دانشگاه منو از دور نگاه میکرده ولی بازم خجالت میکشیده بیاد حرف دلشو بزنه 

زبا همه این حرفا من بازم بهش گفتم ن گفتم تو پسر خوبی هستی ولی با من خوشبخت نمیشی اخه چطور میتونستم تحمل کنم ک عشقم بشه برادر شوهرم

با محمد خداحافطی کردم ولی اون حالش خیلی بد بود منم کاری نمیتونستم براش بکنم چون دلم بهنامو ول نمیکرد بعد اینکه از ماشین محمد پیاده شده تا خود سلف سرویس گریه کردم رفتم تا با دوستام نهار بخورم ولی همینکه اولین قاشقو برداشتم زدم زیر گریه برای دلم گریه کردم برا عشقم برا محمد گریه کردم برا احساسم ک هیچ شد گریه کردم

روزی ک قرار عقدمون بود شب قبلش دیدم رو گوشیم سی تا پیامو میس کال اومده دیدم محمده ولی دیگه جوابشو ندادم به خدا گفتم خودمو میسپارم دستت خودت صلاحمو بدون 

الان 6 ساله ک ازدواج کردم زندگی خوبی دارم ولی بعضی وقتا به بهنام فکر میکنم ک چرا منو نخواست پس چرا چشماش میگفتن دوسم دداره محمد با دختر داییم عروسی کرده تو عروسی محمد چشمم ب بهنام بود اومد از کنارم رد شد ولی من خودمو زدم ب ندیدن ولی بهنام از پشت صدام کرد و باهام احوال پرسی کرد بازم چشماش میگف دوسم داره ولی...


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792