سلام این موضوعی که میخوام تعریف کنم مال دیشبه من تقریبا هشت ماهه دارم اقدام میکنم برای بارداری.از روز اول از روی سادگی به مادرشوهرم گفتم ما بالاخره قصد داریم بچه دار بشیم اونم نمیدونم از روی خوشحالی بوده یا چی رفته همه جا گفته فلانی میخواد بچه بیاره.دیشب اومد در خونمون در زد اخه باهم تو یه ساختمونیم گفت این آب چهله فلانیه آوردم برا تو بریز رو خودت حامله میشی آبو داده ب شوهرم رفته منم زنگ زدم بهش گفتم این اب چیه اوردی گفت وقتی بعد ده روز کسی ک زایمان کرده میره حموم دعا میخونن فوت میکنن تو اب این اون آبه.منم اینقد عصبانی شدم گفتم دستت درد نکنه مگه من نازام آبرو حیصیتمو پیش فامیلات بردی من ب این چیزا اعتقاد ندارم دیگه برامن نیاری اونم عصبانی شد گف خب بریزش دور