من ی فامیل دور دارم خیلی اعصاب خراب کن هستن منظورم بچه های عمه ی پدرم هست ، اونقد بد هستن که مادر بزرگ خدابیامرزمم ازشون بدش میومد ول کن نیستن تو مراسما دعوت نمیکنیم زنگ میزنن گلایه میکنن و کاری میکنن دعوتشون کنیم اصلا غرور ندارن فقط به زور میگن ماهم هستیم درحالی که ما جوری میخواییم زندگی کنیم انگار اونا فامیلمون نیستن ، این خلاصه بود حالا اصل مطلب اینه که عمه بابام ی نوه ۱۹ ساله داره که نگم براتون چه فتنه ایه چهارم ابتدایی بود با شوهرش دوست شد و از اون سن رابطه داشتن ، بعد اینا ازدواج کردن بعدش که من ازدواج کردم هی از هر طریقی دنبال من بود که من چکار میکنم چی میخورم چی میپوشم بلاکش میکردم باز با ی پیج دیگه میومد به شوهرشم گفته بود با شوهرم دوست بشه تا اطلاعات منو داشته باشه خلاصه اینا چه بلاهایی سر شوهر بیچارش اوردن ولنتاین طرف کادو میخرید میگفتن فلانی بیشتر از تو خریده دختره و مامانش اونقد اذیتش کردن اخرشم بیچاره مرد ، قبلا ی بار این نوه عمه رفته بود از زبون من به شوهرم ی چیزایی گفته بود که مثلا من غیبت کردم در حالی که اونجور نبود چن تا حرف معولی زده بودیم بعد عوضش کرده بود و بین متو شوهرم ی دعوا حسابی شد
بعدش گفتم دیگه منو دنبال نکن حق نداری فضولی کنی و بلاکش کردم بعد چن ماه که شوهرش فوت شد رفت شوهرمو فالو کرد و به بهانه پاسخ به استوری و اینا نصف شب پیام میداد منم رفتم بهش گفتم ما که قهر بودیم منو بلاک میکنی شوهرمو فالو میکنی حرف بزنی خودتو جمع و جور کن که بد به تب این خانوم خورده و بهانشم اینه ما فامیلیم مامانش و بردارش به شوهرم زنگ زدن جریانو گفتن ولی شوهرم چیزی نگفت بهم فقط گف بی ادبی کردی
تو دوس پسر داشتن واقعا پیشکسوت بوده هرجا اونا هستن نرو
کلا میخواد زندگیمو بهم بزنه چشمش دنبال شوهرمه هم با زبون خوش گفتم هم با زبون بد هر راهی میکنم باز میاد الانم رفته فامیل شوهر منو فالو کرده بازم ی دعوایی بندازه