شهرستان بودیم.پسرم از چهارشنبه تب کرد اونجا بردمش دکتر گفت ویروسیه،دوره اش میگذره،ولی با استامینوفن کنترل کن.
شنبه که شد اطرافیان گفتن تب بالای سه روز خطرناکه،ببر پیگیری کن،هر چی میگفتم دوره داره فکر میکردن عمدا نمیخوام ببرم!
شنبه چند ساعت تبش قطع شد فهمیدم داره کنترل و خوب میشه،دوباره شب تب کرد،ولی خودم میدونستم خوب میشه،
اینقد بهم فشار اوردن ببر مشهد دکتر(ما ساکن مشهدیم),که ساعت ۱۲ شب به شوهرم گفتم ما رو ببر،بیچاره تا چهار صبح با حال بدی رانندگی کرد خیلی خیلی دلم براش سوخت،و تب پسرمم تو راه قطع شد.
شوهرم شغلش یک شب در میون شیفت شبه،یعنی شب قبل هم نخوابیده بود اون شب هم نخوابید و همینطور شب بعد هم شیفت بود
از دیروز که رفت شیفت با حالت زار و خسته،اینقد خودمو سرزنش کردم و خودخوری کردم عداب وجدان دارم کاش صبر میکردم تب پسرم قطع می شد و دیگه لازم نبود بیارم.و شوهر مو به این دردسر بندازم.
خیلی حالم بده چرا در حالیکه میدونستم تبش کم شده و داره خوب میشه،نصف شب گفتم ما رو ببر؟ از بی خوابی دیروز کلا گیج بود.خدا منو نبخشه که زود و بر اساس حرف اطرافیان تصمیم گرفتم.کاش تو کارم دخالت نمیکردن