پدرمادر من وقتی ۳ سالم بود طلاق گرفتن.مامانم که آسوده خاطر رفت پی زندگیه خودش واسه همیشه.بابای من واقعا مرام و معرفت گذاشت و واقعا خیلی زحمت کشید برای من.یه سال نشده بابامم ازدواج کرد و بزرگترین کابوس زندگیه من شروع شد.زن بابا!
من تا الان که ۲۱ سالمه یک بار هم وجود مادر توی زندگیمو حس نکردم.ایشون کارهای زیادی برای من کرده ولی همشون با لحن بد و تنبیه و دعوا و سخت گیری بوده و من هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط بگیرم.ایشون هم همینطور.اینم بگم اصلا اخلاق خوبی حتی با بابام نداره و همیشه زورگویی میکنه.حالا جدا از اینا بابام تا یه دعوا میشد و ایشون میرفت خونه مادرش منو مجبور میکرد که برم دستشو ببوسم و بگم مرسی که منو قبول کردی و ممنون از زحماتت!حتی دعوا ربطی هم به من نداره ها😐و الان هم که ایشون شاغله کلا ظهرا غذا فقط از بیرون میگیره بابام.شبا هم که میگه نون پنیر بخوریم سبک باشه معده درد نگیریم.من دست پختم خیلی خوبه ولی بابام و زن بابام انگار خوششون نمیاد وزیاد نمیخورن.حالا اگه گاااهی مثلا زن بابام بخواد غذا درست کنه منم تو اتاق باشم بابام از بیرون زنگ میزنه و میگه برو ببین کمکی چیزی نمیخواد😐میگم خب یه غذاس دیگه درست کنه من ظرفاشو میشورم.یا هر وقت ظرف تو ظرف شویی باشه به من میگه تو بشور .یا حتی بهم توهین کنه میگه باشه ولی تو بگو ببخشید😑نمیفهمم خدایی چرا اینجوری میکنهههه؟؟!!!