یاد شوهر عوضیم افتادم با من دعوا کرد لباسا بچمو برداشت برد فکر کرد به پاش میوفتم بخاطر ۴ تا تکه لباس😏به مادرم گفتم چکار کرده مادرم گفت غمت نباشه اصلا حرفی از لباس بهش نزنی و همون عصر با بابام رفت بازار از شیرمرغ تا جون ادمیزاد واسش لباس خرید اومد
اونم دید یک هفته شد خبری از من نشد خودش اجبارا اومد جلو وقتی اونهمه لباس از بچم دید کف کرد