از عید متنفرم بخاطر عزیزایی که از دست دادم
بخاطر اون کسایی که حالا نیستن که دو دیقه یعد از سال تحویل بریم خونشون باهم جمع شیم🥲
بخاطر اون عیدی دادناشون و پز دادنم جلو اون یکی مادربزرگم که بگم ببین اون مامانجون چقدر بهم عیدی داد با اینکه شوهر نداره
بخاطر اینکه الان بجا دیدن صورت ماهش حتی با وجود اون بیماریش که باید روی ویلچر مینشست باید بریم سر مزارش و اون گلهای شب بو رو براش ببریم
مامان اشرف (مادربزرگ) منو ببخش اگه بهت کم سر زدم با وجود بیماریت که کمکت کنم و همیشه ازم گله داشتی
ولی واقعا وقتی میومدم پیشت و میدیدم که چجوری در تلاشی بلند شی و خودتو از تخت بزاری رو ویلچر و منم هیچ کمکی از دستم برنمیاد خیلی دلم میگرفت
توروخدا ببخشم ، پیشاپیش سال نوت مبارک عزیز در خاک رفته